نیکو سخن

/nikusoxan/

لغت نامه دهخدا

نیکوسخن. [ س َ خ ُ / س ُ خ َ ] ( ص مرکب ) خوش گفتار. فصیح. ( ناظم الاطباء ). منطیق. ( دستورالاخوان ). خوش کلام. خوش بیان. که سخنش دل نشین است :
چه گفت آن سپهدار نیکوسخن
که با بددلی شهریاری مکن.
فردوسی.
آن نکوسیرت و نیکوسخن و نیکوروی
که گه جود جواد است و گه حلم حلیم.
فرخی.
زن کنیزکان داشت... یکی نیکوسخن. ( کلیله و دمنه ).

فرهنگ فارسی

خوش گفتار . فصیح . منطیق . خوش کلام . خوش بیان . که سخنش دلنشین است .

پیشنهاد کاربران

آراسته سخن . [ ت َ / ت ِ س ُ خ َ ] ( ص مرکب ) خوش بیان : و در خواص [ خواص زر ] چنان آورده اند که کودک خرد را چون به دارودان زرش شیر دهند آراسته سخن آید و بر دل مردم شیرین آید. ( نوروزنامه ) .

بپرس