نیکوسخن. [ س َ خ ُ / س ُ خ َ ] ( ص مرکب ) خوش گفتار. فصیح. ( ناظم الاطباء ). منطیق. ( دستورالاخوان ). خوش کلام. خوش بیان. که سخنش دل نشین است : چه گفت آن سپهدار نیکوسخن که با بددلی شهریاری مکن.فردوسی.آن نکوسیرت و نیکوسخن و نیکوروی که گه جود جواد است و گه حلم حلیم.فرخی.زن کنیزکان داشت... یکی نیکوسخن. ( کلیله و دمنه ).
آراسته سخن . [ ت َ / ت ِ س ُ خ َ ] ( ص مرکب ) خوش بیان : و در خواص [ خواص زر ] چنان آورده اند که کودک خرد را چون به دارودان زرش شیر دهند آراسته سخن آید و بر دل مردم شیرین آید. ( نوروزنامه ) .+ عکس و لینک