نیکو زندگانی

لغت نامه دهخدا

نیکوزندگانی. [ زِ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) نیکوحال. نیکوخورش. متنعم. خوش گذران. قوی حال. در نعمت و رخاء: ناعمه ؛ زنی نیکوزندگانی. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

نیکو حال . نیکو خورش . متنعم . خوشگذارن . قوی حال . در نعمت و رخائ : ناعمه زنی نیکو زندگانی .

پیشنهاد کاربران

بپرس