چه بخشی تو زاین پادشاهی مرا
چه بپسندی از نیک خواهی مرا.
فردوسی.
بزرگی و فرهنگ و شاهی مراست خردمندی و نیک خواهی مراست.
فردوسی.
پرآشوب شد کشور سندلی بدان نیک خواهی و آن یک دلی.
فردوسی.
بازگوئی ز نیک خواهی خویش معنی آیت سیاهی خویش.
نظامی.
طالع تخت و پادشاهی اوفرخ آمد ز نیک خواهی او.
نظامی.
گرچه دانی که نشنوند بگوی هرچه دانی ز نیک خواهی و پند.
سعدی.
- نیک خواهی رساندن ؛ اظهار خیرخواهی و ارادت کردن : شبان چون به شه نیک خواهی رساند
مدارای شاهش به شاهی رساند.
نظامی.
- نیک خواهی کردن ؛ مصلحت اندیشی کردن. نصیحت کردن.- نیک خواهی نمودن ؛ عرض اخلاص کردن. اظهار دوستی و یک دلی کردن :
کسی کو مرا نیک خواهی نمود
ز من هیچ بدخواهی او را نبود.
نظامی.