نیچِه، فِریدْریش ویلْهِلْم (۱۸۴۴ـ۱۹۰۰)(Nietzsche, Friedrich Wilhelm)
نیچِه، فِریدْریش ویلْهِلْم
فیلسوف آلمانی. پدرش کشیشی لوتری بود و چهار سال پس از تولد او درگذشت. کودکیِ پارسایانۀ نیچه با مادر، خواهر، مادربزرگ و بعضی زنان دیگر خانواده سپری شد. پس از تحصیلات ادبی در دبیرستان معروف فورتا (۱۸۵۶ـ۱۸۶۴) در بُن و لایپزیگ به تحصیل زبان شناسی پرداخت. در لایپزیگ از فلسفۀ کانت و شوپنهاور و از ریشارد واگنر آهنگ ساز تأثیر پذیرفت. استعداد و توانایی های فکری او چنان بود که بدون داشتن مدرک دکتری و صرفاً به سفارش ریتشل، یونان شناس مشهور، در ۲۴سالگی بر کرسی استادی زبان های باستانی در دانشگاه بازل در سوئیس تکیه زد. در این هنگام با واگنر و همسرش کوزیما، دختر فرانتس لیست که شخصیت آریان دیونیزوس نوشته های او بود، آشنا شد. نیچه نخستین کتاب خود، زایش تراژدی (۱۸۷۲) را به واگنر اهدا کرد. در این کتاب میان روح آپولونی (نمادِ نظم، عقلانیت و هماهنگی فکری) و روح دیونوسی (نمادِ شور و سرمستی و وجد و حال) در زندگی و اندیشۀ یونانی تمایز نهاد. واکنش آپولونی در مقابل تهدیدهای دیونیزوسی نه عملی انفعالی بلکه واکنشی مثبت، فعال و قهرمانانه بود. اقامت در بایروت (۱۸۷۶) برای شرکت در کنسرت های واگنر، به توهم زدایی و جدایی او از واگنر انجامید. در تأملات نابهنگام دلایل گسست او از واگنر (ناسیونالیسم و یهودستیزی واگنر و مغازلۀ نیچه با اندیشه های روشنگری فرانسه که خوشایند واگنر نبود) جلوه گر است. در ۱۸۷۹ به سبب بیماری از کار دانشگاهی کناره گرفت. در تابستان ۱۸۸۱ به هنگام گردشی در سیلزماریا اندیشۀ بازگشت جاودانه به او الهام شد. در ۱۸۸۲ برنامۀ ازدواجش با لو سالومه، که بعداً نخستین کتاب را دربارۀ فلسفۀ نیچه نوشت، شکست خورد. کتاب انسانی، زیاده انسانی (۱۸۷۸ـ۱۸۸۰) نخستین اثر او به شکل گزین گویی بود. پس از آن عقاید و گزین گویه های به هم آمیخته (۱۸۷۹)، ولگرد و سایه اش (۱۸۸۰)، دانش شاد (۱۸۸۲) و نوشته های دیگرش جلوه گاه مضامینی همچون تسلط بر خویشتن، رابطۀ خرد و قدرت وفاش سازی تلاش ناخودآگاه در پی قدرت بود که به پارسایان و شهیدان، نیروی لازم برای خود ـ انکاری را عطا می کرد. چنین گفت زردشت (۱۸۸۳) که شاهکار نیچه دانسته می شود، با نثر شاعرانه و فاخرش به مفاهیمی همچون مرگ خدا، ابرمرد و خواست قدرت (یا ارادۀ معطوف به قدرت) می پردازد. با حمله به مسیحیت و دموکراسی به عنوان اخلاقیات «ضعیفان»، به سود اشرافیت و برتری طبیعی ابرمرد سخن می گوید، که با ارادۀ معطوف به قدرت به پیش رانده می شود، و در مقابل پاداش اُخروی و آسمانی برای انسان ها، زندگی بر زمین را می ستاید. ابرمرد جسارت آن را دارد تا با خطر کردن زندگی کند، خود را به فراسوی توده ها برکشد و توانایی های طبیعی اش را برای استفادۀ خلاق از شور خویش به کار اندازد. فراسوی نیک و بد (۱۸۸۶) و تبارشناسی اخلاق (۱۸۸۷) تا حدودی برای تصحیح سوء تعبیرهای احتمالی از مفهوم ابرمرد نگاشته شدند. نیچه بی گمان نیرومندترین منتقد اخلاقیات قرن ۱۹ و انحطاط طبع انسان ـ به گمان وی ـ به وسیله مذهب بود. از نظر او ارزش های اخلاقیِ خیر و شر، که مطلق شمرده می شوند، در حقیقت چیزی جز ترفندهای تابعان و بردگان در مقابل قدرت نیرومندان و فاتحان نیستند. او مفهوم «حقیقت» را نیز به زیر تیغ نقد کشید و علم جدید را واپسین برج وباروی روحیۀ مذهبی و دانشمندان را کشیشان عصر جدید خواند، زیرا که به حقیقت «ایمانی» نامشروط دارند. می توان او را از بسیاری جهات، پیشتاز فیلسوفان پسامدرن دانست. مضامینی نظیر جهان همچون متن، انکار فاکت ها و ماهیت ها، دفاع از کثرت تفسیرها، خرد شدن «خود» و غیره گویای آن است. نیچه در مقابل تحقیر جهان محسوس و جسمانی که در حوزۀ متافیزیک مطرح است، با مضمون «ارادۀ معطوف به قدرت» از آن اعادۀ حیثیت می کند. سر تا پای جهان، خواست قدرت و روابط ناپایدار و برگشت پذیر نیروهاست؛ صورت هایی در جنب وجوش دایمی و در پیدایش و نابودی بی وقفه؛ جهان دیونوسوی رنج و سرمستی. در چنین جهانی از «شدن» بی پایان و مستمر، چگونه می توان از «بودن» سخن گفت. از همین رو در مقابل توهم گمراه کنندۀ فیلسوف مابعد طبیعی که جهانِ همچون ارادۀ معطوف به قدرت را به سود یک «وجود حقیقی» متعالی ترک می کند، هنرمند از طریق آفریدن بی وقفۀ صورت ها، خود را در متن جریان ارادۀ معطوف به قدرت، ادغام و مندرج می کند و با اندیشۀ بازگشت ابدی (هرچه که موضوع اراده ای اصیل است تا بی نهایت تکرار می شود) پیوند می یابد. سال های آخر عمر نیچه با رنج و بیماری سپری شد و خواهرش الیزابت اصلی ترین رابط او با جهان فرهنگی و فلسفی آلمان بود. آخرین آثار او، نظیر مجموعه مقالاتی که پس از مرگش با نام ارادۀ معطوف به قدرت (۱۹۰۱) به چاپ رسید، مضامین آثار قبلی را گسترش می دهند. به عقیدۀ او انسان ها باید زیستن بدون هر تسلای مابعد طبیعی دیگر را بیاموزند.
نیچِه، فِریدْریش ویلْهِلْم
فیلسوف آلمانی. پدرش کشیشی لوتری بود و چهار سال پس از تولد او درگذشت. کودکیِ پارسایانۀ نیچه با مادر، خواهر، مادربزرگ و بعضی زنان دیگر خانواده سپری شد. پس از تحصیلات ادبی در دبیرستان معروف فورتا (۱۸۵۶ـ۱۸۶۴) در بُن و لایپزیگ به تحصیل زبان شناسی پرداخت. در لایپزیگ از فلسفۀ کانت و شوپنهاور و از ریشارد واگنر آهنگ ساز تأثیر پذیرفت. استعداد و توانایی های فکری او چنان بود که بدون داشتن مدرک دکتری و صرفاً به سفارش ریتشل، یونان شناس مشهور، در ۲۴سالگی بر کرسی استادی زبان های باستانی در دانشگاه بازل در سوئیس تکیه زد. در این هنگام با واگنر و همسرش کوزیما، دختر فرانتس لیست که شخصیت آریان دیونیزوس نوشته های او بود، آشنا شد. نیچه نخستین کتاب خود، زایش تراژدی (۱۸۷۲) را به واگنر اهدا کرد. در این کتاب میان روح آپولونی (نمادِ نظم، عقلانیت و هماهنگی فکری) و روح دیونوسی (نمادِ شور و سرمستی و وجد و حال) در زندگی و اندیشۀ یونانی تمایز نهاد. واکنش آپولونی در مقابل تهدیدهای دیونیزوسی نه عملی انفعالی بلکه واکنشی مثبت، فعال و قهرمانانه بود. اقامت در بایروت (۱۸۷۶) برای شرکت در کنسرت های واگنر، به توهم زدایی و جدایی او از واگنر انجامید. در تأملات نابهنگام دلایل گسست او از واگنر (ناسیونالیسم و یهودستیزی واگنر و مغازلۀ نیچه با اندیشه های روشنگری فرانسه که خوشایند واگنر نبود) جلوه گر است. در ۱۸۷۹ به سبب بیماری از کار دانشگاهی کناره گرفت. در تابستان ۱۸۸۱ به هنگام گردشی در سیلزماریا اندیشۀ بازگشت جاودانه به او الهام شد. در ۱۸۸۲ برنامۀ ازدواجش با لو سالومه، که بعداً نخستین کتاب را دربارۀ فلسفۀ نیچه نوشت، شکست خورد. کتاب انسانی، زیاده انسانی (۱۸۷۸ـ۱۸۸۰) نخستین اثر او به شکل گزین گویی بود. پس از آن عقاید و گزین گویه های به هم آمیخته (۱۸۷۹)، ولگرد و سایه اش (۱۸۸۰)، دانش شاد (۱۸۸۲) و نوشته های دیگرش جلوه گاه مضامینی همچون تسلط بر خویشتن، رابطۀ خرد و قدرت وفاش سازی تلاش ناخودآگاه در پی قدرت بود که به پارسایان و شهیدان، نیروی لازم برای خود ـ انکاری را عطا می کرد. چنین گفت زردشت (۱۸۸۳) که شاهکار نیچه دانسته می شود، با نثر شاعرانه و فاخرش به مفاهیمی همچون مرگ خدا، ابرمرد و خواست قدرت (یا ارادۀ معطوف به قدرت) می پردازد. با حمله به مسیحیت و دموکراسی به عنوان اخلاقیات «ضعیفان»، به سود اشرافیت و برتری طبیعی ابرمرد سخن می گوید، که با ارادۀ معطوف به قدرت به پیش رانده می شود، و در مقابل پاداش اُخروی و آسمانی برای انسان ها، زندگی بر زمین را می ستاید. ابرمرد جسارت آن را دارد تا با خطر کردن زندگی کند، خود را به فراسوی توده ها برکشد و توانایی های طبیعی اش را برای استفادۀ خلاق از شور خویش به کار اندازد. فراسوی نیک و بد (۱۸۸۶) و تبارشناسی اخلاق (۱۸۸۷) تا حدودی برای تصحیح سوء تعبیرهای احتمالی از مفهوم ابرمرد نگاشته شدند. نیچه بی گمان نیرومندترین منتقد اخلاقیات قرن ۱۹ و انحطاط طبع انسان ـ به گمان وی ـ به وسیله مذهب بود. از نظر او ارزش های اخلاقیِ خیر و شر، که مطلق شمرده می شوند، در حقیقت چیزی جز ترفندهای تابعان و بردگان در مقابل قدرت نیرومندان و فاتحان نیستند. او مفهوم «حقیقت» را نیز به زیر تیغ نقد کشید و علم جدید را واپسین برج وباروی روحیۀ مذهبی و دانشمندان را کشیشان عصر جدید خواند، زیرا که به حقیقت «ایمانی» نامشروط دارند. می توان او را از بسیاری جهات، پیشتاز فیلسوفان پسامدرن دانست. مضامینی نظیر جهان همچون متن، انکار فاکت ها و ماهیت ها، دفاع از کثرت تفسیرها، خرد شدن «خود» و غیره گویای آن است. نیچه در مقابل تحقیر جهان محسوس و جسمانی که در حوزۀ متافیزیک مطرح است، با مضمون «ارادۀ معطوف به قدرت» از آن اعادۀ حیثیت می کند. سر تا پای جهان، خواست قدرت و روابط ناپایدار و برگشت پذیر نیروهاست؛ صورت هایی در جنب وجوش دایمی و در پیدایش و نابودی بی وقفه؛ جهان دیونوسوی رنج و سرمستی. در چنین جهانی از «شدن» بی پایان و مستمر، چگونه می توان از «بودن» سخن گفت. از همین رو در مقابل توهم گمراه کنندۀ فیلسوف مابعد طبیعی که جهانِ همچون ارادۀ معطوف به قدرت را به سود یک «وجود حقیقی» متعالی ترک می کند، هنرمند از طریق آفریدن بی وقفۀ صورت ها، خود را در متن جریان ارادۀ معطوف به قدرت، ادغام و مندرج می کند و با اندیشۀ بازگشت ابدی (هرچه که موضوع اراده ای اصیل است تا بی نهایت تکرار می شود) پیوند می یابد. سال های آخر عمر نیچه با رنج و بیماری سپری شد و خواهرش الیزابت اصلی ترین رابط او با جهان فرهنگی و فلسفی آلمان بود. آخرین آثار او، نظیر مجموعه مقالاتی که پس از مرگش با نام ارادۀ معطوف به قدرت (۱۹۰۱) به چاپ رسید، مضامین آثار قبلی را گسترش می دهند. به عقیدۀ او انسان ها باید زیستن بدون هر تسلای مابعد طبیعی دیگر را بیاموزند.
wikijoo: نیچه،_فریدریش_ویلهلم_(۱۸۴۴ـ۱۹۰۰)