آن جهان را بدین جهان مفروش
گر سخن دانی این سخن بنیوش.
کسائی.
به نیکان گرای و به نیکی بکوش به هر نیک و بد پند دانا نیوش.
فردوسی.
چنین گفت شیرین که بگشای گوش خروشیدن پاسبانان نیوش.
فردوسی.
ز گیتی همی پند مادر نیوش به بد تیز مشتاب و بر بد مکوش.
فردوسی.
همه به رادی کوش و همه به دانش یازهمه به علم نیوش و همه به فضل گرای.
فرخی.
هر پند که زو بشنود به مجلس بنیوشد و موئی بنگذرد ز آن.
فرخی.
دلا بازآی تا با تو غم دیرینه بگسارم حدیثی از تو بنیوشم نصیبی از تو بردارم.
فرخی.
تو صابر باش و پند دایه بنیوش که صبر تلخ بارآرد ترا نوش.
فخرالدین اسعد.
مگر دادار بنیوشد دعائی بگرداند ز جان من بلائی.
فخرالدین اسعد.
چرا داری مر او را تو به خانه بدین کار از تو ننیوشم بهانه.
فخرالدین اسعد.
باطل مشنو که زهر جانستت حق را بنیوش و جای ده در دل.
ناصرخسرو.
سرش گوش گشته ست و چشمش دهان سراید به چشم و نیوشد به سر.
مسعودسعد.
می ننیوشم ز رودسازان نغمه می نستانم ز می گساران ساغر.
مسعودسعد.
گفتا مرا مکشید... ننیوشیدند. ( مجمل التواریخ ).سخنی گویمت برادروار
گر نیوشی و داریم باور.
سنائی.
لفظ شیرین ورا هر که نیوشد عجب آنک تلخی گوش به گوش اندر شیرین نکند.
سوزنی.
ای خداوند بنده خاقانی عذرخواه است عذر او بنیوش.
خاقانی.
بگویم با توگر نیکو نیوشی یکی کم گفتن است و نه خموشی.
عطار.
آن نیوشیدن کم و بیش مراعشوه ٔجان بداندیش مرا.
مولوی.
من از آن روزن بدیدم حال توحال دیدم کم نیوشم قال تو.
مولوی.
ای که دانش به خلق آموزی آنچه گوئی به خلق خود بنیوش.بیشتر بخوانید ...