- نیوشه کردن ؛ گوش فراداشتن شنیدن را. ( یادداشت مؤلف ) : به بام برشدم و روی بدان جانب آوردم و نیوشه کردم هیچ آواز نشنیدم که بر گذشتن او دلیل باشد. ( چهار مقاله ).
|| مجازاً، تمایل.میل. ( یادداشت مؤلف ). ترقب. ترصد. مراقبت. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به معنی بعدی شود :
همه نیوشه خواجه به نیکی و صلح است
همه نیوشه نادان به فتنه و غوغاست .
رودکی.
|| گوش فراداشتن. مترصد ماندن : چو بنشیند ز می معنبرجوشه
گوید کایدون نماند جای نیوشه.
منوچهری.
|| گریستن به گلو. ( لغت فرس اسدی ). خوش و نرم نرم گریستن. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). گریستن نرم نرم در گلو. ( اوبهی ). خروش باشد که از گریستن خیزدنرم نرم. ( لغت فرس اسدی ، نسخه ای دیگر ). گریه در گلو.( رشیدی ). در فرهنگ نعمةاﷲ گویا سکسکه را اراده کرده است که از گریه بسیار زاید و شعر شاکر بخاری را شاهد آورده است. ( از یادداشت مؤلف ). شاید به معنی کلمه ای که امروز زنان «بغض » گویند و آن گرفتگی باشد در گلو که در اول گریه پدید آید چون از گریه خودداری کنند و گریه را به حبس کنند. در بیت شاکر بخاری ، تشنجی که در گلو پدید آید پس از گریستن بسیار. سکسکه. ( ازیادداشتهای مؤلف ) : چو کوشیدم که حال خود بگویم
زبانم برنگردد از نیوشه .
شاکر بخاری.
اشک باریدش و نیوشه گرفت باز بفزود گفته های دراز.
طاهر فضل.
مرا امروز توبه سود داردچنان چون دردمندان رانیوشه.
؟ ( از یادداشت مؤلف ).
|| مثل سایر. ( یادداشت بهار بر نسخه ای از لغت فرس از فرهنگ فارسی معین ) : حزماً علی ظهر العصا، این سخن نیوشه گشت و قیصر اسب براند و از میان سپاه بیرون رفت و گفت اظل ماتجری به العصا و این نیز مثل گشت. ( تاریخ بلعمی ج 1 ص 815 از فرهنگ فارسی معین ).