نیوش

لغت نامه دهخدا

نیوش. ( ماده فعل ) ماده فعل مضارع از نیوشیدن. رجوع به نیوشیدن شود. || ( نف ) در ترکیب با کلمات دیگر به معنی نیوشنده آید: نصیحت نیوش. پندنیوش. || ( اِمص ) استماع. توجه. ( ناظم الاطباء ). گوش دادن سخن باشد. نیوشه. ( لغت فرس اسدی ). رجوع به نیوشه شود.

فرهنگ فارسی

۱ - امر از نیوشیدن : گوش کن . بشنو . ۲ - در ترکیب بمعنی نیوشنده آید : پند نیوش سخن نیوش نصیحت نیوش .

فرهنگ عمید

۱. = نیوشیدن
۲. نیوشنده، شنونده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): سخن نیوش، نصیحت نیوش.

پیشنهاد کاربران

بگوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش
که این سخن سحر از هاتفم بگوش آمد
حضرت حافظ با این واژه بکل غزل. . صحابه تهنیت پیر می فروش آمد معنی بخشیده است. چون میفرماید گوش هایت را جام کن واین سخن مرا که خودم وقت سحر از هاتف غیبی نوش جان کرده ام بگوش آمد
پند شیرین مرا باجام مانند باده در درون جانت بریز
بگوش جان پند حلاوت بخش مرا بابام در درون جانت بریز
که من خودم وقت سپیده دم سحر آن را از هاتف سروش غیبی نوش جان کرده ام
فعل امری شنیدن
بشنو

بپرس