نیمانیم. ( ص مرکب ، ق مرکب )نصفانصف. برابر. راستا. ( یادداشت مؤلف ). نیمی ازین و نیمی از آن : کشک گندم و کشک جو نیمانیم با یک درم سنگ تخم بادیان. ( ذخیره خوارزمشاهی ). کشکاب از کشک و نخود پزند نیمانیم یا دو بهر کشک جو و یک بهر نخود. ( ذخیره خوارزمشاهی ). اگر شراب خواهد داد شرابی رقیق باید کرد یعنی آب بسیار باید کرد چنانکه نیمانیم باشد یعنی مناصفه. ( ذخیره خوارزمشاهی ). نه راستی و درستی است هر مثل که زدند اگرنه جمله دروغ است هست نیمانیم.
سوزنی.
|| نصف نصف. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اِ مرکب ) مناصفت. ( فرهنگ فارسی معین ) ( از لغت بیهقی مندرج در کتاب پارسی نغز ).
فرهنگ فارسی
۱- نصف نصف. ۲- نصف واحد از چیزی با نصف از چیزی دیگر : (( ... شربت چهار مثقال بود با مطبوخ افتیمون و میویز با بنفش. پرورده نیمانیم بر آمیزد . ) ) ۳ - ( اسم ) مناصفت مناصفه .
فرهنگ عمید
۱. نصف نصف. ۲. (قید ) نیمی از چیزی با نیمی از چیز دیگر.