نیم کشت

لغت نامه دهخدا

نیم کشت. [ ک ُ ] ( ن مف مرکب ) نیم بسمل. ذبیح ناقص. ( آنندراج ). نیم کشته :
بردار زلفش از رخ تا جان تازه بینی
وز نیم کشت غمزه ش قربان تازه بینی.
خاقانی.
جهانی نیم کشت ناوک توست
ندیده هیچ کس زخم گشادت.
خاقانی.
چو مرغی نیم کشت افتان و خیزان
ز نرگس بر سمن سیماب ریزان.
نظامی.
- نیم کشت شدن ؛ نیم بسمل شدن. بر اثر زخمی کاری به حال مرگ افتادن :
چون نیم کشت ناز شوم زآن نگاه گرم
ذوق تبسم نمکین می کشد مرا.
میلی ( از آنندراج ).
- نیم کشت کردن ؛ سخت زخمی کردن. به شدت زجر دادن :
کوفت صوفی را چو تنها یافتش
نیم کشتش کرد و سر بشکافتش.
مولوی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه کاملا کشته و ذبح نشده :{[W]کار و کشت[/W][M]( اسم ) ۱ - آنچه از شخصی یا شیئی صادر شود آنچه که کرده شود فعل عمل . ۲ - شغل پیشه . ۳ - صنعت هنر . ۴ - امر شان : [ ای خداوند بکار من از این به بنگر مرمرا مشمر از این شاعرک داس و دلوس ] . ( ابو شکور ) ۵ - رفتار کردار . یا کاربد . رفتار بد کردار ناپسند : [ کسی را نبد بر درش کار بد ز درگاه آگاه شد بار بد ] . یا کار نیک ( خوب ) . رفتار نیک کردار خوب . ۶ - آنچه در عالم خارج تخقق پذیرد عمل : [ علم با کار سودمند بود علم بی کار پای بند بود ] . ( سنائی ) ۷ - ممارست اشتغال تمرین : ( امروز هیچ گروه ( عیبب و هنر اسپ را ) چون ترکان نمیدانند از بهر آنکه شب و روز کار ایشان بااسپ است ] . ( نوروز نامه ) ۸ - رنج زحمت . ۹ - حادثه ( بد ) پیشامد ( ناگوار ) : [ ابوسفیان بازگشت که این چه تکبیر است ( تکبیر علی علیه السلام پس از پایان غزو. احد ) نباید که بر ما کاری آید ] . ( تاریخ بلعمی ) ۱٠ - بنا ساختمان : [ زسنگ و زگچ بود بنیاد کار ( ایوان مداین ) چنین کرد تا باشد آن پایدار ] . ۱۱ - ضررت حاجت احتیاج . ۱۲ - عمل معده اجابت شکم : [ و استفراغ بداروها کنند که اندر علاج فالج یاد کرده آمده است از حقنه و داروی کار و داروی قی ] ( ذخیر. خوارزمشاهی ) ۱۳ - وسیل. معیشت معاش : [ مردم یغسون یاسو مردمانیند بیشتر با نعمت و کاری ساخته تردارند ] . ( حدود العالم ) ۱۴ - مرگ موت : [ علی ۴ عباس را گفت یا غم پیغامبر امروز بهتر است بحمدالله عباس گفت : کار پیغامبر نزدیک رسید که من علامت مرگ بنی عبدالمطلب نیک میدانم ] . ( مجمل التواریخ والقصص ) ۱۵ - جنگ رزم : [ ولیکن کنونست هنگام کار که تنگ اندر آمد چنین روزگار ] . [ یکی تیغ داند زدن روزکار یکی را قلمزن کند روزگار ] . ( حافظ ) ۱۶ - الف - چون به آخر اسم معنی پیوندد صیغ. مبالغه سازد : ستمکار فراموشکار گناهکار مسامحه کار . ب - چون باسم ذات و معنی پیوندد صیغ. شغل سازد : آهنکار آتشکار خدمتکار . ۱۷ - حاصل ضرب قوه در تغییر مکان ۱۸ - زنا مجامعت . ۱۹ - نسج منسوج : کارتن کارتنه . ۲٠ - ( زورخانه ) هر یک از فنهای کشتی فند پند . ترکیبات اسمی : یا ترکیبات اسمی : یا از کار افتاده . کسی که بر اثر پیری یا ضعف و مرض نتواند کار کند . [ جهان پیر کهن گشته وزکار شده بدولت تو جوانی گرفت باز ونوی ] . ( سوزنی ) یا به کار . ۱ - در کار مشغول . ۲ - بافایده مستعمل . یا به کار آمده . کاری مجرب . یا کار آب و گل . ۱ - بناکردن . ۲ - مرمت کردن . یا کار شیعه . جنس وطنی جنس ایرانی ( نوعی تحقیر در آن نهفته است ) یا کار قوزی . ۱ - شخص یا چیزی که میخواهند بدان اشاره کنند و کسی نفهمد منظور کیست . ۲ - معشوق رفیق. بدکار ( مشار الیها ) یا کار کذا . ترکیبی است نظیر کار قوزی ولی بیشتر در مقام اشاره بغیر ذی روح استعمال شود یا کار نجف . یا کار و کاسبی . کار و کسب . یا کار چراغ خلوتیان ۱ - روشن ساختن جایی تاریک را . ۲ - دوده افکندن . یا کار خیر . ۱ - کارنیک : [ هرگه که دل بعشق دهی خوش دمی بود در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست ] . ( حافظ ) ۲ - ازدواج امر خیر . یا کار دست بسته . کار نمایان که از دست دیگران باسانی برنیاید : [ نشد درست بهندوستان شکست. ما نماز بود در و کار دست بست. ما ] . ( محمد قلی سلیم ) یا کار دستی . ۱ - کاری که با دست انجام دهند عمل یدی . ۲ - در آموزشگاهها مادهای از دروس که دانش آموزان را امور عملی و صنعتی آشنا سازد یا کار دشوار . عمل سخت و مشکل . یا کار دیو . ۱ - کاری که دیو ( اهریمن ) انجام دهد . ۲ - کاری که بر خلاف عادت انجام گیرد : کار دیو است و وارونه . یا کار زن . ۱ - امر مربوط به زنان . ۲ - هم آغوشی با زن آرمش بازن : [ بکار زنان تیز بودی برش همی نرم جایی بجستی سرش ] . یا کار سرسری . کار سطحی ، کار بی تامل . یا کار غلامان . کار خوب ( چه اغنیای ایران غلامانرا بیشتر بکسب فنون مثل حدادی و نجاری و زرگری و نقاشی و مانند آن مشغول دارند و در هر فنی یک فنه سازند : ازین رو کار خوب را کار غلامان گویند . [ سرو آزاد در چمن تیغ کشید گل گفت که این کار غلامان باشد ] . ( شرف الدین پیام ) . یا کار قدیم . ۱ - کار دیرینه امر قدیمی . ۲ - کار بیقدر و مبتذل : [ چنان زد ز زرگر انقدر سیم که شد یار. زهره کار قدیم ] . ( ظهوری ) . یا کار گل . زمین کندن و شخم زدن و گل مالی و نظایر آن عملگی فعلگی : [ و در هم. ممالک کسی را نگداشت که بمعیشت و عمارت ضیاع خود مشغول شوند الاهمه برای او بقلعه ها و قصرها و خندق زدن و کار گل کردن گرفتار بودند ] . ( تاریخ طبرستان ) . یا کار و بار . الف - ( بصورت ترکیب ) ۱ - کار امر : [ جانرا دگر گونه شد کار و بارش برو مهربان گشت و صورت نگارش ] . ( ناصر خسرو ) ۲ - شغل پیشه کسب : [ کس را چنانکه امروز این بند. تر است جاه و محل و مرتبت و کار و بارنیست ] . ( مسعود سعد ۳ ) ۷۲ - ( تصوف ) احوال عارفانه حالات صوفیانه . ۴ - شور و غوغا : [ چون ابراهیم آن بدید گفت : ای رابعه . این چه شور و کار و بار است که در جهان افکندهایی ? گفت : من شور در جهان افکندهام ] . ( تذکره الاولیائ ) ب - ( بصورت جداگانه و متوالیا ) کار : [ امروز که دانی ز امیران جز از ایشان شایسته بدین ملک و بدین کار و بدین بار ] یا کار و کاچار . کار و لوازم آن کار و اسباب آن : [ تامیان بستهاند پیش امیر درتک و تاز کار و کاچارند ] . یا کار و کاسبی . شغل کار کسب . یا کار و کشت کشت و زرع کشاورزی یا کار و کیا . یا کار و مکار . زمین زراعتی که نیم آن در یک سال و نیم دیگر در سال بعد کاشته شود . یا وزارت کار . وزارتخانهای که عهده دار رسیدگی بمشاغل مختلف و تهی. کار برای کارگران و جز آنانست وزارت مشاغل . یا ترکیبات فعلی : از دست رفتن کار . از عهد. تلافی و جبران بدر رفتن : [ سمک عیار بخندید و گفت : اکنون کار از دست رفت اگر نرویم ما را هلاک کنند ] . ( سمک عیار ۲٠۱ : ۱ ) . یا از کار افتادن . از عهد. کارها بر نیامدن اسقاط شدن : [ ماشین از کار افتاده است ] [ پدرش پیر شده و از کار افتاده است ] . یا از کاری بدر آمدن . از عهد. انجام دادن آن بر آمدن موفق شدن در اجرای آن : [ گفتیم که عقل از همه کاری بد آید بیچاره فروماند چو عشقش بسر افتاد ] . ( سعدی ) یا از کار بردن . باطل کردن بیکار و مهمل کردن : [ نیست دون القلتین و حوض خرد کی تواند قطرهایش از کاربرد ] . ( مثنوی . فرهنگ مثنوی . دکتر گوهرین ) یا از کار در آوردن . ۱ - مهیا برای کار ساختن آماد. استعمال و استفاده کردن چیزی را . ۲ - پخته و مجرب کردن کسی را . یا از کار رفتن . فرسوده شدن از کار افتادن : [ از تشنج رو چو پشت سوسمار رفته نطق و طعم و دندانها زکار ] . ( مثنوی . فرهنگ مثنوی دکتر گوهرین ) یا باز شدن کار روا شدن حاجت : [ ز عشق کار جهان باز میشود صائب . خوشا کسی که توسل باین جناب گرفت ] . ( صائب ) یا باز گذاشتن کار بکسی . تسلیم کردن کاری بوی محول کردن امری بکسی : [ کار خودگر بخدا باز گذاری حافظ . ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی ] . ( حافظ ) یا بالا بردن کار . پیش بردن کار: [ کار بالا نرود دست نیاید بر کام هر که دلداد. آن قامت و بالا نشود ] . ( ابو نصیر نصیرای بدخشانی ) یا بالا رفتن کار . پیش رفتن کار : [ کار محنت گر درین راه این چنین بالا رود رهنوردان را ز زانو خار میباید کشید ] . ( کلیم ) یا بالا گرفتن کار . رونق و نظام یافتن کار گرم شدن بازار : [ شدم عاشق ببالای بلندش که کار عاشقالان بالا گرفته است ] . ( حافظ ) توضیح این بیت در حافظ چاپ قزوینی نیامده است . یا بر سر کار آوردن . تشویق کردن ترغیب بکار کردن : [ مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد ] . ( صائب . امثال و حکم ) . یا بر کار شدن . سر کار بودن بر امور مسلط شدن : [ محمودیان در میان ایشان بمنزلت خانیان و بیگانگان باشند خاصه بوسهل زوزنی برکار شده است ] . ( بیهقی ) یا به روی کار دیدن . از روی قراین ملاحظه و پیش بینی کردن : [ این پادشاه حلیم و کریم و بزرگست اما چنانکه بروی کار دیدم این گروه مردم ... ] ( بیهقی ) یا به سر رفتن کار . انجام شدن آن اجرا گردیدن : [ اگر کاری بودی که بزر و بزور یا بحیلت یا بعیاری سر رفتی هم تدبیری توانستمی کردن ] . ( سمک عیار ۴۶ : ۱ ) یا به کار آمدن . ۱ - قابل استعمال شدن لایق کاری بودن . ۲ - مفید بودن سودمند شدن : [ زهدت بچه کار آید گر راند. در گاهی کفرت چه زیان دارد گر نیک سرانجامی ] . ( سعدی ) یا به کار آوردن . ۱ - استعمال کردن : [ و لفظ تمام را بکار آورد ] . ۲ - انجام دادن بجا آوردن . ۳ - کشتن قتل . یا به کار افتادن . استعمال شدن . ۲ - کارکردن : [ کارخانه بکار افتاد ] . یا به کار انداختن . ۱ - بکار گماشتن وادار بکار کردن . [ مردم از بلژیک آورد و بکار انداخت چست با اتابک داد او کار صدارت را نخست ] . ( بهار ) ۲ - بجریان انداختن : [ کارخان. چای سازی را بکار انداخت ] . یا به کار بردن . استعمال کردن : [ همیشه کلمات فصیح بکار میبرد ] [ صباغان بستان که همه لاجورد و زنگار بکار میبرند ] . یا به کار بستن . عمل کردن : [ پند پدر را بکار بست ] . کار دربستن ) . یا به کار بودن . ۱ - قابل استعمال بودن : [ سمک برخاست و آنچه بکار بود بر گرفت از : کارد و کمندو سوهان ... ] ( سمک عیار ) یا به کار خوردن . ۱ - قابل استفاده بودن بودن مورد استعمال داشتن . ۲ - لایق کاری شایست. انجام امری بودن . یا به کار دادن . بکار گماشتن . یا به دادن تن . زیر بار کاری رفتن . یا به کار داشتن . استعمال کردن : بطلمیوس آنرا بکار داشته است بکتاب مجسطی بوسطهای ستارگان بیرون آوردن و اما بکواکب ثابته تاریخ انطینس بکار همیدارد ] . ( التفهیم ) یا به کار کسی در بودن . برای او کار کردن خدمت او ورزیدن : [ دل جان همی سپارد و فریاد میکند کاخر بکار تو درم ای دوست دستگیر . ] ( سعدی ) یا به کار در بستن . ( پند اندرز ) . بدان عمل کردن [ مده از حکیم . پندم که بکار در نبندم که ز خویشتن گریزست و ز دوست ناگریزم ] . ( سعدی ) یا به کار زدن . بکار بردن چیزی را استعمال کردن . یا به کار کشیدن . ( انسان یا حیوانی را ) . او را بکار گماشتن وادار کردن وی بکار . یا به کار گماشتن . بکاری و شغلی نصب کردن کسی را . یا پیش افکندن کاری را . پیش بردن آنرا : [ کار اشرف از برای خویش پیش افکنده یی میکنی امروز اگر آزاد فردار علاج ] . ( اشرف ) یا پیش بردن کاری را . آنرا روبراه کردن . یا آنرا روبراه کردن . یا پیش رفتن کاری . پیشرفت کردن آن جلو رفتن آن : [ گر سر ترک کلاه فقرداری ای فقیر . چار ترکت باید اول تا رود کار تو پیش ... ] ( سلمان ) . یا تمام ساختن کار . یا تمام ساختن کار کسی یا جانوری . او را کشتن وی را نابود کردن . یا تمام کردن کار . ۱ - فیصله دادن آن بانجام رسانیدن آن . ۲ - نابود کردن کسی را ( بوسیل. عشق فقر و غیره ) : [ از یک نگه که مای. صد ساله عاشقی است کارم تمام کرده و من غافلم هنوز ] . ( شانی تکلو ) یا تنگ شدن کار . سخت و دشوار شدن آن : [ از جهت خلف کار تنگ شد ] . ( بیهقی ) . یا تنگ گرفتن کار . تنگ کردن کار را سخت و دشوار کردن امری را تضییق : [ بر طاقت ما کار چنین تنگ میگیرید ای خوش کمران . تنگ ببندید میان را ] . ( کلیم ) یا چاق کردن کاری را . ۱ - روبراه کردن آنرا . ۲ - وساطت در انجام گرفتن کاری کردن کار چاق کنی . یا چون زر ساختن کاری را . چون زر کردن کاری را : [ آخر آن کار ( کار شاهنامه را ) چون زر بساخت ] . ( چهار مقاله ۳ - ۸۲ ) یا چون زر شدن کار . بسامان شدن آن انتظام یافتن آن : [ گفتم از زر کار من چون زر شود غافل که چرخ - چون گل رعنا مرا از کاس. زر خون دهند ] . ( صائب ) یا چون زر کردن کاری را . نیک سامان دادن آنرا رونق و جلوه دادن آنرا [ ز ما هر یکی را توانگر کنی بزر کار ماهر دو چون زر کنی ] . ( نظامی ) چون ( چو ) نگار شدن کاری . رونق و نظام یافتن آن : [ هر کس که بفرمان تو رام است و مسخر از دولت اقبال تو کارش چو نگار است ] . ( معزی ) یا خوابیدن کار . ۱ - تعطیل شدن کار . ۲ - کساد بودن بازار . یا در کاری آویختن . بدان دست زدن اقدام کردن در آن : [ چو بیدلان همه در کار عشق می آویخت چو ابلهان همه از راه عقل بر می گشت ] . ( سعدی ) یا در کار کسی بودن . بکار وی پرداختن مشغول شدن بکار او : [ خون پیاله خور که حلالست خون او در کار یار باش که کاریست کردنی ] . ( حافظ ۳۳۹ ) یا در کار کردن کسی را . ۱ - وی را در زمر. چیزی محسوب داشتن : [ بگفت ای کور سوزنگر مرا در کارکن آخر که از جور تو افتاده است با کیمخت گر کارم ] . ( سوزنی ) ۲ - شفاعت کسی را در مورد شخصی پذیرفتن کسی را بکسی بخشودن : [ گفت : اگر اندوهگینی در میان امتی بگرید جمل. امت را در کار آن اندوهگین کنند ] . ( تذکره الاولیائ ) ۳ - کسی را مختص کاری کردن اختصاص دادن وی بدان امر : [ ( مادر را گفتم ) یا از خدایم درخواه تا همه آن تو باشم و یا در کار خدایم کن تا همه با وی باشم . مادر گفت : ای پسر . ترا در کار خدای کردم ] . ( تذکره الاولیائ ) یا در کار کشیدن . بکار واداشتن بمیدان عمل آوردن : [ کاهل روی چو باد صبا را ببوی زلف هر دم بقید سلسله در کار میکشی ] . ( حافظ ۳۲۱ ) در گره افتادن ( افتدن ) کار . ۱ - پیچیده و معقد شدن کار : [ کار چون در گره افتد ز خدا یاد کنیم عقد. مشکل ما سبح. صد دان. ماست ] . ( صائب ) ۲ - برنیامدن حاجت . یا در گره ماندن کار . در گره افتادن [ در گره هرگز نخواهد ماند کارم چون صدف شوخی گوهر گریبان چاک میسازد مرا ] . ( صائب ) یا دست به کاری زدن بدان اقدام کردن : [ بر سر آنم که گر ز دست بر آید دست بکاری زنم که غصه سر آید ] . ( حافظ ) یا راست بر آمدن کاری . بخوبی انجام شدن آن . یا راست کردن کار . مستقیم ساختن آن بسامان رسانیدن آن : [ باز گرد و کار را راست کن تا بنزدیک سلطان روی ] . ( بیهقی ) یا راه انداختن کاری را . بجریان انداختن آنرا براه بردن آنرا . یا رفتن کار کسی . از پیش رفتن کار وی پیشرفت کردن امر او : [ از سر کوی تو هر کو بملامت برود نرود کارش و آخر بخجالت برود ] . ( حافظ ) یا زار بودن کار کسی . دشوار بودن کار وی پیچیده بودن کار او . یا سخت گرفتن کاری را . دشوار گردانیدن آنرا : [ چون لب جو سخت گیرد کار بر هر کس جهان از برای آب خوردن بایدش دندان سنگ ] . ( سلیم ) یا سر کار رفتن . بکاری مشغول شدن : [ چیزی که مرا بیشتر نگران حال او کرده این است که سر کار هم نمیرود تا لااقل سرگرم بشود ] . ( شام ۲۳۹ ) یا کار آب کردن . یا کار از دست کسی رفتن ( شدن ) . خارج شدن کار از عهد. کفایت وی : [ گرم گشتم چنانکه گردد مست یار در دست و رفته کار از دست ] . ( نظامی ) یا کار بجان آمدن . کار بجان رسیدن کارد باستخوان رسیدن : [ عجب عجب که ترا یاد دوستان آمد بیابیا که ز تو کار من بجان آمد ] . ( از تاریخ سلاجق. کرمان ) یا کار بجان رسیدن . ۱ - قریب بهلاکت رسیدن . ۲ - بجان آمدن بیچاره شدن در کار . یا کار بخدا افتادن . از تدبیر و چاره گذشتن کار : [ حق شناسان ز پی مطلب آسان نروند کار دشوار چو افتد بخدا میافتد ] . ( محسن تاثیر ) یا کار براحت رسیدن . سرانجام یافتن کار : [ چو کار زراچه براحت رسید براحت رسد کار خزرانیان ] . ( نظامی گنجین. گنجوی ) یا کار براه بردن . کار بساز کردن : [ تانداری از گره سر رشت. خود را نگاه کار خود را کی توانی برد چون سوزن براه ] یا کار بر سر افتادن . پیش آمدن کار . یا کار بر سر کسی آسان کردن . آسان نمودن امری بر وی تسهیل کاری بر او : [ غفلت ما کار بر ابلیس آسان کرده است صید بندان را مدد از صید غافل میرسد ] . ( صائب ) یا کار بر کسی پوشاندن ( پوشانیدن ) . مشتبه کردن امر بر وی . یا کار بر کسی تنگ کردن ( گرفتن ) . او را در مضیقه گذاشتن بر او سخت گرفتن . او را در مضیقه زدن . خراب کردن کار : [ در یاب که زد کار جهانی همه بر هم چشم تو عذرش همه این است که مستم ] . ( جمال الدین ) یا کار بساز کردن . بنیکی انجام دادن کار . یا کار بگوشه چیدن فراموش کردن از یاد بردن : [ بگوش. همه کارها چیدهاند ازو گوش. کاری ار دیدهاند ] . ( ظهوری ) یا کار بودن کسی را با کسی . متعرض شدن او را پرداختن او بوی : [ بهشت آنجاست کازاری نباشد کسی را با کسی کاری نباشد ] . ( مصاحب امثال و حکم ) یا کار کسی را ساختن . ۱ - کار او را رو براه کردن آماده کردن کار او را : [ چرا برنسازی همی کار خویش که هرگز نیامد چنین کار پیش ] . ۲ - نابود کردن از بین بردن : [ کارتاش و لشکری که آنجاست بسازد : ( بیهقی ) . یا کار و بار گره شدن . بر نیامدن حاجت درست نشدن کار . یا کار و بار کردن . ۱ - کاری انجام دادن . ۲ - تصرف کردن . یا کاری کرد کارستان . یا کار یکرو کردن . قطع دوستی و مراوده کردن . یا گره بودن ( شدن ) کار . بر نیامدن حاجت : [ ز سختگیری زلف تو کار من گره است و گرنه هیچ گره نیست بی گشاد اینجا ] . ( لسانی شیرازی ) یا محکم کردن کار . استوار کردن آن محکم کاری کردن : [ گرفتم عقل محکم کرد کار خویش را صائب . ره سیل قضار اسد اسکندر نمی بندد ] . ( صائب ) یا کار وا پس افکندن . کار را بعقب انداختن واپس انداختن . کار واپس افکندن . مشغول کار کسی شدن . بکار او پرداختن : [ گر جان بتن ببینی مشغول کار او شو هر قبلهای که بینی بهتر ز خود پرستی ] . یکرو کردن کار یکرو کردن . ( حافظ ۲٠۳ )
آب و آبادانبی

پیشنهاد کاربران

بپرس