بردار زلفش از رخ تا جان تازه بینی
وز نیم کشت غمزه ش قربان تازه بینی.
خاقانی.
جهانی نیم کشت ناوک توست ندیده هیچ کس زخم گشادت.
خاقانی.
چو مرغی نیم کشت افتان و خیزان ز نرگس بر سمن سیماب ریزان.
نظامی.
- نیم کشت شدن ؛ نیم بسمل شدن. بر اثر زخمی کاری به حال مرگ افتادن : چون نیم کشت ناز شوم زآن نگاه گرم
ذوق تبسم نمکین می کشد مرا.
میلی ( از آنندراج ).
- نیم کشت کردن ؛ سخت زخمی کردن. به شدت زجر دادن : کوفت صوفی را چو تنها یافتش
نیم کشتش کرد و سر بشکافتش.
مولوی.