نیم کش

لغت نامه دهخدا

نیم کش. [ ک َ / ک ِ ] ( ن مف مرکب ) نیم کشیده. تیغ و تیر و مانند آن که تمام نکشیده باشند. ( آنندراج ). تیغ یا دشنه یا خنجری که آن را تا نیمه از نیام بیرون کشیده باشند. تیری که در کمان گذاشته و زه کمان را تا نیمه کشیده باشند :
می خواست دوش عذر جفاهای او خیال
صد تیر آه نیم کشم در کمان بماند.
؟
- نیم کش کردن ؛قسمتی از شمشیر و خنجر و مانند آن را از غلاف بیرون آوردن. ( فرهنگ فارسی معین ) :
چوسبز نیمچه علم نیم کش کردی
سیاه چهره شود راست جهل چون فرفخ.
محمد نسوی ( از فرهنگ فارسی معین ).

نیم کش. [ ک ُ ] ( ن مف مرکب ) نیم کشته. نیم بسمل. جان به لب رسیده. رجوع به نیم کشت شود.
- نیم کش کردن ؛ به قصد کشت کسی را آزار دادن.

گویش مازنی

/nim kash/ نوعی پنبه چینی نادرست و ناقص که مقداری از وش در غوزه جا بماند

پیشنهاد کاربران

نیم کش: [ عامیانه ] نیمه جان ، نیم شعله
( ( آهسته در اتاق را هل داد و رفت تو. تو اتاق یک چراغ پایه بلور نمره هفت، نیم کش می سوخت. ) )
( صادق چوبک ، چرا دریا طوفانی شده بود )

بپرس