تا نقش تو زمانه بر پیرهن کشید
بر کارگاه گردون مه نیم کاره ماند.
امیرخسرو ( از آنندراج ).
ناله نیم کاره دل ماست نفس سست رگ تمام نکرد.
ظهوری ( از آنندراج ).
|| نیم ساخته. ( غیاث اللغات ).- درم نیم کاره ؛ سکه ای که نقشی بر آن ضرب نشده است :
باد هر ساعت از شکوفه کند
پر درم های نیم کاره چمن.
فرخی.
- نیم کاره گذاشتن ؛ کاری را ناقص و به پایان نارسانده رها کردن.- نیم کاره ماندن ؛ ناقص و ناتمام ماندن. به پایان نرساندن. به کمال نرسیدن. به انجام نرسیدن.