نیم چهر

لغت نامه دهخدا

نیم چهر. [ چ ِ ] ( اِ مرکب ) نیم رخ. نیم چهره. رجوع به نیم چهره شود. || نسناس. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به نسناس شود :
ز مردم هم آنجا به هرسو رمه
بدیدند پویان برهنه همه
به یک چشم و یک رو و یک دست و پای
به تک همچو آهو جهنده ز جای
دو تن هم بر استاد ز ایشان به هم
بدی یک تن از مانه بیش و نه کم
به یک بار هرکس کش آهنگ کرد
کز آن نیم چهران برآرندگرد.
اسدی.

فرهنگ فارسی

نیم رخ . نیم چهره . یا نسناس .

پیشنهاد کاربران

بپرس