سخن بین که با مرکب نیم لنگ
چگونه برون آمد از راه تنگ.
نظامی.
نیم لنگ. [ ل ِ ] ( اِ مرکب ) یک عدل بار که نصف خروار باشد. ( برهان قاطع ) ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به لنگه و نیز رجوع به نیم لنگه شود. || خوب. خوش. زیبا. ( برهان قاطع ). رجوع به لغت بعدی شود.
نیم لنگ. [ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) کمان دان. ( لغت فرس اسدی ) ( اوبهی ). قربان. ( لغت فرس اسدی ) ( اوبهی ) ( برهان قاطع ) ( جهانگیری ). قربان کمان. ( رشیدی ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). که کمان را در میان آن نهند. ( جهانگیری ).قربان کمان که کمان را در آنجا جای دهند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). و آن جائی باشد که کمان را در آن گذارند و بر کمر بندند. ( برهان قاطع ). جای کمان. ( فرهنگ لغات شاهنامه ) ( حاشیه وحید بر شرفنامه ) :
به وقت کارزار خصم وروز نام و ننگ تو
فلک در گردن آویزد شغا و نیم لنگ تو.
فرخی ( از فرهنگ اسدی ).
از نهیب کارزار خصم روز نام و ننگ ز او فلک در گردن آویزد شغا و نیم لنگ.
فرخی ( از یادداشت مؤلف ).
ای سرافرازی که از تاج شهان زیبد همی بر میان بندگان تو شغا و نیم لنگ.
معزی.
هزار غلام با عمود سیمین و دوهزار با کلاه های چهارپر بودند و کیش و کمر و شمشیر و شغا و نیم لنگ بر میان بسته. ( تاریخ بیهقی ص 290 ). با کلاههای چهارپر تیر و کمان به دست وشمشیر و شغا و نیم لنگ. ( تاریخ بیهقی ص 451 ).همه ساز لشکر به ترتیب جنگ
برآراست از جعبه و نیم لنگ.
نظامی.
|| کمان. ( انجمن آرا ) ( برهان قاطع ) ( رشیدی ) ( فرهنگ شاهنامه ) ( آنندراج ) : به یک تیر پای فلک شل کند
اگر برگشاید به کین نیم لنگ.
شمس فخری ( از انجمن آرا ).
|| ترکش. تیردان. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). || خوب. خوش. زیبا. ( برهان قاطع ). رعنا. خوب. زیبا. ( جهانگیری ). در فرهنگ به معنی رعنا و خوب آورده. سوزنی گوید : ز آن کیر خر که سر به شکم می زند همی
کیرش قوی تر آمد و نوخیز و نیم لنگ.
لیکن در این بیت به معنی نیم خیز مناسب تر است . ( رشیدی ).