نیم سیر

لغت نامه دهخدا

نیم سیر. ( ص مرکب ) آنکه به قدر کفایت خوراک نخورده و هنوز میل به خوردن داشته باشد. ( ناظم الاطباء ). که به تمام رفع گرسنگی او نشده باشد. ( یادداشت مؤلف ). که هنوز اشتها دارد : حکیمان دیردیر خورند و عابدان نیم سیر. ( گلستان ). || نیم راضی. ( ناظم الاطباء ). که میل و حرصش تمام نشده است و هنوز می خواهد. که کاملاً خرسند و راضی نیست :
گدا را کند یک درم سیم سیر
فریدون به ملک عجم نیم سیر.
سعدی.
|| رنگی که متوسط باشد از حیث پررنگی و کم رنگی. رنگ نیم تند. ( سبک شناسی بهار از فرهنگ فارسی معین ). که به رنگ سیر سیر و روشن نیز نباشد. ( یادداشت مؤلف ). رنگی ملایم ، نه زیاد رقیق و باز و روشن و نه بسیار غلیظ و پررنگ و تند : در رنگ آمیزی هر صبغ جائی خرج کند و هر رنگ به گلی دهد، آنجا که رنگ سیر لایق آید نیم سیر صرف نکند و آنجا که صبغ روشن باید تاریک به کار نبرد. ( المعجم از فرهنگ فارسی معین ).|| ( اِ مرکب ) وزنی معادل هشت مثقال. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به سیر شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) واحدی برای وزن معادل نصف سیر .

پیشنهاد کاربران

نیم سیر؟منظورازمعانی نیم سیر؟مربوط به معادل متراززمین کشاورزی می باشد
بطور مثال دو2 سیرزمین کشاورزی معادل چندمترمربع می باشدازکاربران گرامی وبسایت ابادیس تقاضا می شود کسی معانی دقیق مثال چهار4سیرزمین کشاورزی معادل چندمترمربع است خواهشمنداست پاسخ لازم رامرحمت فرمایندسپاسگزارم

بپرس