نیم سوز. ( ن مف مرکب ) نیم سوخته. ( آنندراج ). که نیم آن سوخته است. ( یادداشت مؤلف ). نیم سوزیده. که نیمی از آن باقی است و نیم دیگر سوخته و معدوم شده است : اشک چون شمع نیم سوز فشاند خفته تا وقت نیم روز بماند.
نظامی.
مینا چو نیمه شد نرساند شبم به صبح تا صبحدم وفا نکند شمع نیم سوز.
دانش ( از آنندراج ).
|| هیمه و چوبی که قسمتی از آن در اجاق سوخته و تبدیل به زغال شده است.
فرهنگ فارسی
( صفت ) نیم سوخته .
فرهنگ عمید
۱. چوب یا هیزمی که تمام آن نسوخته باشد. ۲. [عامیانه، مجاز] لاغر و سیاه.