چیده هرکس بر به قدر دانش از بستان فیض
میوه ما نیم رس از شاخسار افتاده است.
دانش ( از آنندراج ).
نوخطی سلسله جنبان جنون است مراسبزه نیم رسی تشنه به خون است مرا.
صائب ( از آنندراج ).
|| مرغ بال و پر نو برآمده که پرواز از او خوب نیاید. ( آنندراج ).- پر و بال نیم رس ؛ که تازه برآمده و هنوز قوت و قوام نیافته است :
به خون خویش زنم غوطه گرکنم پرواز
چو طایری که پر و بال نیم رس دارد.
وحید ( آنندراج ).
|| نه چندان رسا. که به نشانه رسد اما اثر نکند : تا چند ز همراهی دل باز پس افتم
چون ناوک طفلان به نشان نیم رس افتم.
ذوقی ( از آنندراج ).
|| نیمه تمام :خجل از ناله کنم فاخته و بلبل را
از خموشی نفس نیم رسی یافته ام.
اسیر ( از آنندراج ).
|| تیری که به نشانه رسد. ( ناظم الاطباء ). رجوع به معنی قبلی شود.