نیم راه

لغت نامه دهخدا

نیم راه.( اِ مرکب ) وسط راه. میان راه. بین راه :
ز کاخ دلارای تا نیم راه
گهر بود و دیبا و اسب و کلاه.
فردوسی.
از دو سندان چار دندان زحل در هم شکست
جفته ای کزنیم راه آسمان افشانده اند.
خاقانی.
چنان رفت و آمد به آوردگاه
که واماند از او وهم در نیم راه.
نظامی.
|| ( ص مرکب ) که در دوستی ثابت قدم نیست. که شرط وفا به جا نیارد. که تا آخر با تو همدمی و همراهی نکند: یار نیم راه. رفیق نیم راه. نیز رجوع به نیمه راه شود.

فرهنگ عمید

وسط راه، میانۀ راه.

مترادف ها

halfway (اسم)
نیمه راه، نصفه کاره، نیم راه

پیشنهاد کاربران

نیم راه ؛ نیمه راه. اثنای راه :
چنان رفت و آمد به آوردگاه
که واماند ازو وهم در نیم راه.
نظامی.
- || میان آغاز و انجام راه. راه غیر کامل :
سرت خاقانیا در نیم راهی است
کزآنجا پی برون نتوان نهادن.
خاقانی

بپرس