نیم دانگ

لغت نامه دهخدا

نیم دانگ. ( اِ مرکب ) قیراط. ( مهذب الاسماء ) ( زمخشری ) ( یادداشت مؤلف ) ( دستورالاخوان ). تسو. یک جو. ( یادداشت مؤلف ) ( از زمخشری ).دوازده یک چیزی. یک دوازدهم چیزی. ( یادداشت مؤلف ).، نیمدانگ. ( اِخ ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان در 17هزارگزی جنوب شرقی کوزران ، در دامنه سردسیری واقع است و یکصد تن سکنه دارد. آبش از چاه ، محصولش غلات و حبوبات دیم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ).

فرهنگ فارسی

قیراط . تسو . یک جو . دوازده یک چیزی .

پیشنهاد کاربران

بپرس