نیم خورد

لغت نامه دهخدا

نیم خورد. [ خوَرْ / خُرْ ] ( ن مف مرکب ) غذائی که دیگری بدان دست زده و از آن خورده باشد. ته مانده. نیم خورده. رجوع به نیم خورده شود :
تشنه را دل نخواهد آب زلال
نیم خورد دهان گندیده.
سعدی.
همچو آب زندگانی نیم خورد خضر نیست
سربه مهر شرم باشد غنچه خندان او.
صائب ( از آنندراج ).
- نیم خورد گذاشتن ؛ به خوراکی دست زدن و قدری از آن خوردن و مقداری به جای ماندن.
- نیم خورد ماندن ؛ نیمه ای بر جای ماندن. برخی از غذا ناخورده ماندن :
خاقانیا چه ماند ترا کاندهش خوری
کانده دلت بخورد و جگر نیم خورد ماند.
خاقانی.

پیشنهاد کاربران

بپرس