نیم خام

لغت نامه دهخدا

نیم خام. ( ص مرکب ) ناپخته. نیم پخته. نیم پز. که نه خام است و نه هنوز پخته است :
ترک جوشی کرده ام من نیم خام
از حکیم غزنوی بشنو تمام.
مولوی.
تا ندرد پرده غفلت تمام
تا نماند دیگ حکمت نیم خام.
مولوی.
بخوان هرچه خوانی ولیکن تمام
که ناپخته نیکوتر از نیم خام.
امیرخسرو.
|| نارس. نیم رس. میوه ای که هنوز کاملاً نرسیده باشد : محرور را از سیب مضرت نباشد خاصه اگر نیم خام بخورد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و آنچه نیم خام باشد [ خربزه ] غلیظ باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || عمل نیامده :
شه آن چرم ناپخته نیم خام
بدرّد بخاید به حرصی تمام.
نظامی.

فرهنگ فارسی

ناپخته . نیم پخته . نیم پز . که نه خام است و نه هنوز پخته است . یا نارس . نیم رس . میوه ای که هنوز کاملا نرسیده باشد . یا عمل نیامده .

پیشنهاد کاربران

بپرس