نیم جو

لغت نامه دهخدا

نیم جو. [ ج َ / جُو ] ( اِ مرکب ) کمی. اندکی. مقداری به غایت قلیل. مختصری. ذره ای. خرده ای :
خاقانی است جوجو در آرزوی او
او خود به نیم جونکند آرزوی من.
خاقانی.
سرم که نیم جو ارزد به نزد همت تو
ببخشش زر و دستار بس گرانبار است.
خاقانی.
به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط
مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبی است.
حافظ.
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از خرد عاری است.
حافظ.

فرهنگ فارسی

کمی . اندکی . مقداری بغایت قلیل . مختصری . ذره ای . خرده ای .

گویش مازنی

/nim joo/ درست نجویده شدن غذا – نجویده

پیشنهاد کاربران

بپرس