نیم بند
/nimband/
لغت نامه دهخدا
- تخم مرغ نیم بند ؛ تخم مرغ که حرارت بدان حد به وی رسد که سفیده آن به رنگ شیر شود ونیم روان باشد بی آنکه سخت شود. نیم پخته. رعاد. ( یادداشت مؤلف ).
|| ناقص. ناتمام. نیمه تمام : دولت یا مجلس نیم بند؛ کابینه ای یا مجلسی که همه اعضای آن هنوز تعیین نشده اند. || نارس. میوه ای که به نضج و پختگی نرسیده است. کال.
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [عامیانه، مجاز] چیزی ناقص و ناتمام.
مترادف ها
مهربان، شیرین، نازک، ملایم، لطیف، ترد، نرم، گوارا، لین، متورق، نیم بند
حساس، احساساتی، نیم بند، دل رحیم
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
سطحی