نیشه

لغت نامه دهخدا

نیشه. [ ش َ / ش ِ ] ( اِ ) نیشو.آلوی طبری. ( برهان قاطع ) ( سروری ). || نیشتر. ( ناظم الاطباء ). رجوع به نیشو شود. || نای نواختنی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ماده بعد شود.

نیشه. [ ن َ / ن ِ ش َ / ش ِ ] ( اِ مصغر ) نیچه. نی خرد که شبانان نوازند. ( از انجمن آرا ). نای نواختنی. ( ناظم الاطباء ). توتک. یراعه. ( یادداشت مؤلف ). نیز رجوع به نیچه شود :
چون نیشه ضمیر من آوا دهد برون
جان معزّی آنجا معزی کند به رقص.
خاقانی.
با تاج خسروی چه کنی از گیا کلا
با ساز باربد چه کنی نیشه شبان.
خاقانی.
زآن نی که از آن نیشه کنی ناید جلاّب.
خاقانی ( از انجمن آرا ).
شبانی بیابانی آمد ز راه
نیی دید بررسته از قعر چاه
به رسم شبانان از او نیشه ساخت
نخستش بزد زخم و آنگه نواخت.
نظامی.
|| نای انبان. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) قسمی از آلو آلوی طبری : (( و گر شکم سخت بود سبا ناخ با خرمای هندی و بانشو یا آلو بزرگ سیاه با روغن بادام پخته ... ) )

فرهنگ عمید

= نی لبک: زآن دل که در او جاه بُوَد نآید تسلیم / زآن نی که از او نیشه کنی نآید جلاب (خاقانی: ۵۷ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس