نیشان. ( اِ ) نشان . ( رشیدی ) ( برهان قاطع ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء )( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نشان شود : بیناست آن چنان که ببیند به روی سنگ نیشان پای مور به شبهای تار اسب.
مظهر ( از رشیدی ).
|| علامت داغ. ( ناظم الاطباء ). رجوع به نشان شود.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - آنچه که سبب شناختن کسی یا چیزی شود علامت نشانه آیه : نسیم صبح سعادت بدان نشان که تودانی گذربکوی فلان کن در آن زمان که تودانی . ( حافظ .۲ ) ۳۳۷ - اثر نشانه : بهر سونشان ماند از خون ایشان چو آتش بمنزل پس از کاروانی . ( وحشی بافقی . چا . امیر کبیر ۳ ) ۲۶۹ - حصبه بهره نصیب . ۴ - خال شامه . ۵ - هدف تیر آماج . ۶ - شعار . ۷ - قطعه ای فلزی ( غالبا از طلا یا نقره ) که بشکلهای گوناگون سازند و از طرف مقامات دولتی یا موسسات ملی بنشانه تقدیراز زحمت و کوشش و خدمت شخصی بدو دهند . صاحب نشان آنرا در مواقع معین به جامه خود - محاذی چپ سینه نصب کند. ۸ - در ترکیب جزو موخر آید بمعنی : الف - دارنده علایم و نشانه های جزو مقدم ترکیب: پادشاه نشان پیمبر نشان : گفتار در وصول رایت فیروزی نشان بحدود گرجستان. ب - معرف شیئی ( جعبه قوطی بسته و غیره ) است که نقش جزو مقدم ترکیب بر روی آن منقوش است. پلنگ نشان خروس نشان دختر نشان . ۹ - طور جور . یا این نشان .این طور این سان : شکن زین نشان در جهان کس ندید نه از کار دانان پیشین شنید . ( قول دارابه بزرگان پس از شکست از اسکندر شا. بخ ۶ ص ۱۷۹۶ ) یا نشان کار . علامت خوبی کار و پیش آمد خوب : کاری بکن ای نشان کارم زین چه که فرو شدم بر آرم . ( نظامی گنجینه گنجوی . ص ۳۵۸ )