نیزه ور

لغت نامه دهخدا

نیزه ور. [ ن َ / ن ِ زَ / زِ وَ ] ( ص مرکب ) مسلح شده با نیزه. نیزه دار. ( ناظم الاطباء ). که با نیزه جنگد :
وز آن گرزداران نیزه وران
که می تاختندی بر این وبر آن.
دقیقی.
بدین کین ببندند یکسر کمر
در و دشت گردد پر از نیزه ور.
فردوسی.
به ره بر یکی لشکری بی کران
پدید آمد از دورنیزه وران.
فردوسی.
ابا ترکش و تیغ و تیر و سپر
دو دسته پیاده پس نیزه ور.
فردوسی.
چنان کن که هر نیزه ور روز جنگ
سپردار باشد کمانی به چنگ.
اسدی.
حلقه شده عدوی او بر سر شه ره اجل
شه چو سماک نیزه ور حلقه ربای راستین.
خاقانی.
|| کنایه از تازی است و دشت نیزه وران در شاهنامه اشاره به عربستان است. نیزه گذار :
به ره بر یکی لشکر بی کران
پدید آمد از دشت نیزه وران.
فردوسی.
همه دشت نیزه وران رو بگرد
نگر تا کجا یابی اسب نبرد.
فردوسی.
شد از دشت نیزه وران تا به روم
همی جست رزم اندر آباد بوم.
فردوسی.
و نیز رجوع به نیزه گذار شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) نیزه وار . توضیح گاه در شعر بتشدید رائ آید . در آغاز شاید (( واو ) ) بضرورت شعر کشیده تلفظ میشد ولی بعدها ( در قرن ۷ ه. ) ( عهد شمس قیس ) رائ را مشدد تلفظ میکردند : (( کزین کرد قیصر ده و دو هزار همه نیزه ور و همه نامدار . ) ) ( شا. بخ . ۱۸۴۱ : ۷ )

فرهنگ عمید

= نیزه دار

پیشنهاد کاربران

بپرس