وز آن گرزداران نیزه وران
که می تاختندی بر این وبر آن.
دقیقی.
بدین کین ببندند یکسر کمردر و دشت گردد پر از نیزه ور.
فردوسی.
به ره بر یکی لشکری بی کران پدید آمد از دورنیزه وران.
فردوسی.
ابا ترکش و تیغ و تیر و سپردو دسته پیاده پس نیزه ور.
فردوسی.
چنان کن که هر نیزه ور روز جنگ سپردار باشد کمانی به چنگ.
اسدی.
حلقه شده عدوی او بر سر شه ره اجل شه چو سماک نیزه ور حلقه ربای راستین.
خاقانی.
|| کنایه از تازی است و دشت نیزه وران در شاهنامه اشاره به عربستان است. نیزه گذار : به ره بر یکی لشکر بی کران
پدید آمد از دشت نیزه وران.
فردوسی.
همه دشت نیزه وران رو بگردنگر تا کجا یابی اسب نبرد.
فردوسی.
شد از دشت نیزه وران تا به روم همی جست رزم اندر آباد بوم.
فردوسی.
و نیز رجوع به نیزه گذار شود.