نیزه دار

/neyzedAr/

معنی انگلیسی:
lancer, spearman

لغت نامه دهخدا

نیزه دار. [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ] ( نف مرکب ) رامح. ( السامی ). نیزه افکن. نیزه گذار. نیزه ور. ( یادداشت مؤلف ). مسلح به نیزه :
همه نیزه داران شمشیرزن
همه لشکرآرای و لشکرشکن.
دقیقی
سپه بود بر میمنه چل هزار
سواران زوبین ور و نیزه دار.
فردوسی.
چو بشنید کآمد سپاهی گران
همه نیزه داران و جوشن وران.
فردوسی.
همیدون پیاده پس نیزه دار
ابا جوشن و تیر آهن گذار.
فردوسی.
ز نوک نیزه های نیزه داران
شده وادی چو اطراف سنابل.
منوچهری.
همه نیزه داران گردن فراز
نشان بسته بر نیزه موی دراز.
اسدی.
کمندافکنان از پس خیل خویش
به تیغ و زره نیزه داران ز پیش.
اسدی.
نیزه دارانش که از شیر نیستان کین کشند
خون و آتش ز آن نی چون خیزران افشانده اند.
خاقانی.
رکاب است چون حلقه نیزه داران
که عیدی به میدان خاقان نماید.
خاقانی.
برون رفت جوشن وری نیزه دار.
نظامی.
|| نیزه بردار. ( ناظم الاطباء ) :
نبود از همه خلق جز جبرئیل
به حرب حنین نیزه دار علی.
ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

(صفت ) ۱ - سپاهیی که نیزه در دست گیرد . ۲- نور دهنده منیر ( ایهام بدو معنی ) : ((نیزه داری غیر مهر آن نیز لرزان بر سپهر تیغ داری جز جبل افتاده او هم بر زمین. ) ) ( وحشی . جا. امیرکبیر . ۲۵۱ )

فرهنگ عمید

سرباز یا سپاهی که دارای نیزه باشد.

دانشنامه عمومی

نیزه دار ( به انگلیسی: Lancer ) یک نوع سرباز سوارهٔ با نیزه بود. نیزه داران در نبردهای آشوری ها در اوایل ۷۰۰ سال پیش از میلاد و پس از آن در نبردهای یونان، ایران، فرانسه، هان چین، عشایر و سواران رومی استفاده می شد. نیزه داران به طور گسترده ای در آسیا و اروپا مورد استفاده قرار می گرفتند.
عکس نیزه دار
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

رامح

مترادف ها

spear (اسم)
خشت، پیکان، نیزه، سنان، نیزه ای، سخمه، نیزه دار

lancer (اسم)
نیزه دار، نیزه زن، تشر زن، نیزه انداز

spearman (اسم)
نیزه دار، نیزه انداز

فارسی به عربی

رمح

پیشنهاد کاربران

سنان گزار. [ س ِ گ ُ ] ( نف مرکب ) نیزه عبوردهنده. سنان زننده آنچنان که کاری باشد :
شهی که همچو سکندر سپهبدان دارد
سنان گزار و کمندافکن و خدنگ انداز.
سوزنی.
زوبین ور ؛ زوبین افکن. ( یادداشت بخطمرحوم دهخدا ) . سوار نیزه دار، در نظام . ( از فهرست ولف ) :
سپر برگرفتند زوبین وران
بکشتند با خشتهای گران.
فردوسی.
همه دشت زوبین ور و نیزه دار
به یکسو پیاده به یکسو سوار.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
سپه بود برمیمنه چل هزار
سواران زوبین ور نیزه دار.
فردوسی.
چنان بود تیرش که زوبین وران
شمردند هر تیر خشتی گران.
اسدی.
رجوع به زوبین و دیگر ترکیبهای آن شود.

بپرس