نیازومند

لغت نامه دهخدا

نیازومند. [ م َ ] ( ص مرکب ) نیازمند. محتاج. حاجتمند. ( برهان قاطع ) :
من نیازومند تو گشتم و هر کو شد چو من
عاشق ناز تو می زیبدش هرگونه نیاز.
منوچهری.

فرهنگ فارسی

( صفت ) حاجتمند محتاج : (( هرکه بر خود در سوال گشاد تا بمیرد نیازمند بود . ) ) ( گلستان . چا. فروغی . بخ . ۱۱۳ )

پیشنهاد کاربران

بپرس