نی سحرآمیز. نی سحرآمیز نام داستانی است از بهومیل هرابال، نویسندهٔ شهیر اهل جمهوری چک که در سال ۱۹۹۰ در مجموعهٔ توفان ماه نوامبر[ ۱] چاپ شد و در همان چاپ اول ۱۵۰ هزار نسخه فروخت.
در این داستانِ کوتاه هرابال به روایت تجربهٔ مشاهده گرانهٔ خود به عنوان یک نویسنده و روشن فکر از حادثه شورش دانشجویی و برخورد پلیس می پردازد و به طور کلی از فضای حاکم بر آن دوران می نویسد. نویسنده تلاش می کند فضای مایوس کنندهٔ موجود را به شکل ضربه زننده و پتک واری به خواننده عرضه کند.
داستان با این جمله آغاز می شود: «خدایان این سرزمین را ترک گفته اند و قهرمانان افسانه ای ما را به دست فراموشی سپرده اند».
سپس به شرح آنچه گذشت می پردازد. در خلال شرح رویدادها از یأس پنهان خود نیز پرده برمی دارد:
«و من در آن غروب یکشنبه ای حس می کردم دیگر به منتهای تنهایی پرهیاهویم، به اوج تهی رسیده ام. به نهایت آن بی قراری دست یافته ام که کی یرگکور و نیچه به آن رسیدند. چند بار خواسته ام خود را از پنجره طبقه پنجم خانه ام به پایین پرت کنم…».
اما این روایت تنها یک مشاهده گری صرف نیست چرا که مدام با انتقاد به خود به عنوان نویسنده و روشن فکر یک جامعه تحت سیطرهٔ دیکتاتوری همراه است و به نوعی در خلال روایت صرف از حادثه وظیفهٔ تعهد به امر کنش مندی در زندگی را به خویش و دیگران یادآور می شود.
«ولی چه آسان است و پیش پاافتاده، استاد هرابال، گفتن این که به قول هایدگر خدایان این جهان را ترک کرده اند و قهرمانان افسانه ای هرکول و پرومته نیز به هزیمت رفته اند. حرف های قشنگ برای مخاطب ها؛ ولی این حرف ها خرواری اش دو قروش است چون که آن دانشجوی جوان ادبیات به جناب هایدگر نشان داد که باید جوری قصاص پس بدهد که شاید ونسان ونگوگ با بریدن گوشش پس داد. ونگوگ که به اسطوره نیازی نداشت و با وجود این با آثارش این جهان را شفاف تر ساخت».
و این گونه است که نویسنده با روایت جهانی که تجربه کرده است آن را از تیرگی به درآورده و شفاف می کند؛ و با این شفاف سازی طنین دیگرسان و متفاوتی به جهان چرکین می دهد. او در پایان این داستان کوتاه این طنین را به گوش ما از طریق نوای نی سحرآمیزی می رساند که شاید در کالسکه نهفته کودکی پنهان بوده است. [ ۲]
این داستان در ایران با ترجمهٔ پرویز دوایی و در قالب مجموعه ای از داستان های کوتاهِ بهومیل هرابال با عنوان نی سحرآمیز و چند داستان دیگر به کوشش نشر آگه در سال ۱۳۹۴ به چاپ رسیده است. داستان های این کتاب را دوایی از مجموعه ها و دفترهای متفاوتی گردآورده و آن ها را با یادداشتی از میلان کوندرا در وصف هرابال همراه کرده است. این مجموعه شامل شانزده داستان است با عنوان های: «نی سحرآمیز»، «یک روز در ماهِ اوت»، «بئاتریس»، «پری دریایی»، «مرواریدهای اعماق»، «پادوی هتل»، «روشنایی های شهر»، «پرندهٔ زرد»، «عمو پپینِ من»، «مادام کاملیا»، «سرشاخه های شکسته»، «آن روز بعدازظهر»، «پدربزرگ»، «کافکائیه»، «آن هالهٔ سفیدبرفی» و «اشک های استالین».
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلفدر این داستانِ کوتاه هرابال به روایت تجربهٔ مشاهده گرانهٔ خود به عنوان یک نویسنده و روشن فکر از حادثه شورش دانشجویی و برخورد پلیس می پردازد و به طور کلی از فضای حاکم بر آن دوران می نویسد. نویسنده تلاش می کند فضای مایوس کنندهٔ موجود را به شکل ضربه زننده و پتک واری به خواننده عرضه کند.
داستان با این جمله آغاز می شود: «خدایان این سرزمین را ترک گفته اند و قهرمانان افسانه ای ما را به دست فراموشی سپرده اند».
سپس به شرح آنچه گذشت می پردازد. در خلال شرح رویدادها از یأس پنهان خود نیز پرده برمی دارد:
«و من در آن غروب یکشنبه ای حس می کردم دیگر به منتهای تنهایی پرهیاهویم، به اوج تهی رسیده ام. به نهایت آن بی قراری دست یافته ام که کی یرگکور و نیچه به آن رسیدند. چند بار خواسته ام خود را از پنجره طبقه پنجم خانه ام به پایین پرت کنم…».
اما این روایت تنها یک مشاهده گری صرف نیست چرا که مدام با انتقاد به خود به عنوان نویسنده و روشن فکر یک جامعه تحت سیطرهٔ دیکتاتوری همراه است و به نوعی در خلال روایت صرف از حادثه وظیفهٔ تعهد به امر کنش مندی در زندگی را به خویش و دیگران یادآور می شود.
«ولی چه آسان است و پیش پاافتاده، استاد هرابال، گفتن این که به قول هایدگر خدایان این جهان را ترک کرده اند و قهرمانان افسانه ای هرکول و پرومته نیز به هزیمت رفته اند. حرف های قشنگ برای مخاطب ها؛ ولی این حرف ها خرواری اش دو قروش است چون که آن دانشجوی جوان ادبیات به جناب هایدگر نشان داد که باید جوری قصاص پس بدهد که شاید ونسان ونگوگ با بریدن گوشش پس داد. ونگوگ که به اسطوره نیازی نداشت و با وجود این با آثارش این جهان را شفاف تر ساخت».
و این گونه است که نویسنده با روایت جهانی که تجربه کرده است آن را از تیرگی به درآورده و شفاف می کند؛ و با این شفاف سازی طنین دیگرسان و متفاوتی به جهان چرکین می دهد. او در پایان این داستان کوتاه این طنین را به گوش ما از طریق نوای نی سحرآمیزی می رساند که شاید در کالسکه نهفته کودکی پنهان بوده است. [ ۲]
این داستان در ایران با ترجمهٔ پرویز دوایی و در قالب مجموعه ای از داستان های کوتاهِ بهومیل هرابال با عنوان نی سحرآمیز و چند داستان دیگر به کوشش نشر آگه در سال ۱۳۹۴ به چاپ رسیده است. داستان های این کتاب را دوایی از مجموعه ها و دفترهای متفاوتی گردآورده و آن ها را با یادداشتی از میلان کوندرا در وصف هرابال همراه کرده است. این مجموعه شامل شانزده داستان است با عنوان های: «نی سحرآمیز»، «یک روز در ماهِ اوت»، «بئاتریس»، «پری دریایی»، «مرواریدهای اعماق»، «پادوی هتل»، «روشنایی های شهر»، «پرندهٔ زرد»، «عمو پپینِ من»، «مادام کاملیا»، «سرشاخه های شکسته»، «آن روز بعدازظهر»، «پدربزرگ»، «کافکائیه»، «آن هالهٔ سفیدبرفی» و «اشک های استالین».
wiki: نی سحرآمیز