نگین نگین

لغت نامه دهخدا

نگین نگین. [ ن ِ ن ِ ] ( ق مرکب ) قطعه قطعه. ( آنندراج ). لخته لخته. قطره قطره چون قطعات کوچک لعل که بر انگشتری نصب کنند. ( یادداشت مؤلف ). || کنایه از قطرات اشک خونین :
زآن خاتم سهیل نشان بین که بر زمین
چشمم نگین نگین چو ثریا برافکند.
خاقانی.
ز خاک ما چو درمهای تازه سکه هنوز
نگین نگین جگر داغدار می یابد.
طالب آملی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

قطعه قطعه ٠ لخته لخته ٠ قطره قطره چون قطعات کوچک لعل که بر انگشتری نصب کنند ٠ یا کنایه از قطرات اشک خونین ٠

پیشنهاد کاربران

بپرس