نگونساری

لغت نامه دهخدا

نگونساری. [ ن ِ ] ( حامص مرکب ) آویختگی. واژگونی. ( ناظم الاطباء ). نگونسار بودن. رجوع به نگونسار شود. || سرنگونی. به خاک افتادگی. مقابل افراشتگی :
به دولتت عَلَم دین حق فراشته باد
به صولتت عَلَم کفر در نگونساری.
سعدی.
|| سربه زیرافکندگی. ( ناظم الاطباء ). سرافکندگی. خواری. پستی :
تو چو خر فتنه خور چون شدی ای نادان
اینْت نادانی و نحسی و نگونساری.
ناصرخسرو.
|| هلاک. ( یادداشت مؤلف ) : که در نگونساری و خاکساری ایشان راحت و آسایش انام و تازگی ایام است. ( تاریخ قم ص 4 ).

پیشنهاد کاربران

نگونساری : واژگونی .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 151 ) .

بپرس