آب گلفهشنگ گشته از فسردن ای شگفت
همچنان چون شوشه سیمین نگون آویخته.
فرالاوی.
یکی را ز دریا برآرد به ماه یکی را نگون اندرآرد به چاه.
فردوسی.
از آن پس نگون اندرافکن به چاه که بی بهره گردد ز خورشید و ماه.
فردوسی.
بنگر به ترنج ای عجبی دار که چون است پستانی سخت است و دراز است و نگون است.
منوچهری.
به چنگال هریک سری پر ز خون سری دیگر از گردن اندر نگون.
اسدی.
|| نگونسار. به سر درافتاده. فرودافتاده. به خاک افتاده. سرنگون شده : سپه چون سپهبد نگون یافتند
عنان یکسر از رزم برتافتند.
فردوسی.
همه رزمگه سربه سر جوی خون درفش سپهدار توران نگون.
فردوسی.
همه میمنه شد چو دریای خون درفش سواران ایران نگون.
فردوسی.
ای چتر ظلم از تو نگون وز آتش عدلت کنون بر هفت چتر آبگون نور مجزا ریخته.
خاقانی.
|| سر در زیر فکنده. ( برهان قاطع ). منکس. ( یادداشت مؤلف ). سربه زیر : درفش خجسته به دست اندرون
گرازان و شادان ودشمن نگون.
فردوسی.
وآن بنفشه چون عدوی خواجه سید نگون سر به زانو برنهاده رخ به نیل اندوده باز.
منوچهری.
|| وارونه.معکوس : ببرد و فکندش به چاه اندرون
نهادش یکی کوه بر سر نگون.
فردوسی.
همی دید زینش بر او برنگون رکیب و کمندش همه پر ز خون.
فردوسی.
|| مقابل ستان. به روی افتاده. دمر. دمرو. مکب علی وجهه. ( یادداشت مؤلف ) : مر او را به چاره ز روی زمین
نگونش برافکند بر پشت زین.
فردوسی.
فکنده سر نیزه جانستان یکی را نگون و یکی را ستان.
اسدی.
قدح لاله را نگون بینیدقمع یاسمین ستان نگرید.
سیدحسن غزنوی.
وز زلزله حمله چنان خاک بجنبدکز هم نشناسند نگون را و ستان را.
انوری.
|| به زیر افتاده. خم شده. فروافتاده : بیشتر بخوانید ...