نگهبانی کردن


معنی انگلیسی:
guard, watch

لغت نامه دهخدا

نگهبانی کردن. [ ن ِ گ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نگهبانی نمودن. نگه داشتن. نگه داری کردن. حفاظت کردن :
لیکن از عقل روا نیست که از دیوان
خویشتن را نکند مرد نگهبانی.
ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

نگهبانی نمودن . نگه داشتن . نگهداری کردن . حفاظت کردن .

جدول کلمات

حراست

مترادف ها

guard (فعل)
پاییدن، نگهبانی کردن، نگاه داشتن، محافظت کردن، نگهداری و دفاع کردن از، پاسداری کردن، محفوظ کردن، مصون داشتن

chaperon (فعل)
نگهبانی کردن

chaperone (فعل)
نگهبانی کردن

sentinel (فعل)
نگهبانی کردن

فارسی به عربی

وصیفة

پیشنهاد کاربران

بپرس