نگهبان گنجی تو از دشمنان
و دانش نگهبان تو جاودان.
بوشکور.
سپهدارلشکر نگهبان کارپناه جهان بود و پشت سوار.
دقیقی.
نخست آفرینش خِرَد را شناس نگهبان جان است و آن سپاس.
فردوسی.
تو را بود باید نگهبان اوی پدروار لرزنده بر جان اوی.
فردوسی.
همه پادشاهید بر چیز خویش نگه دار مرز و نگهبان کیش.
فردوسی.
تو را یار هومان بس و بارمان نگهبان خداوند هفت آسمان.
فردوسی.
عشق و جز عشق مرا بد نتوانند نموددولت میر نگهبان من است ای دلبر.
فرخی.
تاجهان باشد جبار نگهبان تو بادبخت مطواع تو و چرخ به فرمان تو باد.
منوچهری.
زبان را دل بود بی شک نگهبان سخن بی دل به دانش گفت نتوان.
( ویس و رامین ).
این نوشته ای است از جانب ابوجعفر... به سوی یاری دهنده ٔدین خدا و نگهبان بنده های او. ( تاریخ بیهقی ص 306 ). و باشی از برای رعیت پدر مشفق و مادر مهربان چرا که امیرالمؤمنین تو را نگهبان ایشان کرده. ( تاریخ بیهقی ص 313 ).بدینجایت از بد نگهبان بود
چو ز ایدر شدی توشه جان بود.
اسدی.
نگهبان تن جان پاک است لیکن دلت را خِرَد کرد بر جان نگهبان.
ناصرخسرو.
ز غفران خدای او را عمارت ز دیوان جبرئیل او را نگهبان.
ناصرخسرو.
آب طمع ببرده ست از خلق شرم یارب ما را توئی نگهبان از آفت سمائی.
ناصرخسرو.
تو سیفی و از توست نگه داشته دولت بر ملک نباشد بجز از سیف نگهبان.
مسعودسعد.
مصالح جهان همه زیر بیم و امید است... یکی از آهن بگریزد تا بیمش نگهبان او شود. ( نوروزنامه ).اژدها گرچه عمرکاهان است
هم نگهبان گنج شاهان است.
سنائی.
بیا وگر همه بد کرده ای که نیکت باددعای نیکان از چشم بد نگهبانت.
سعدی.
چو حاکم به فرمان داوربودخدایش نگهبان و یاور بود.
سعدی.
هرکو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچیدبیشتر بخوانید ...