نگران گردیدن. [ ن ِ گ َ گ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) نگران شدن. رو به چیزی یا کسی کردن. نگریستن : همه گفتند به خوبان بنباید نگریست دل ببردند ضرورت نگران گردیدیم.سعدی. || اعتنا و توجه کردن : آنگاه بیارد رگشان و ستخوانشان جائی فکند دور و نگردد نگرانشان.منوچهری.|| دلواپس شدن. مضطرب و پریشان دل شدن. و رجوع به نگران شدن شود.