نگاهدار

/negAhdAr/

مترادف نگاهدار: پاسبان، حارس، محافظ، مراقب

لغت نامه دهخدا

نگاه دار. [ ن ِ ] ( نف مرکب ) نگاهبان. ( آنندراج ). نگه دار. محافظ. پاسبان. ( ناظم الاطباء ). نگاه دارنده. حافظ. گوش دار. حفیظ. رقیب. حارس. عاصم. ( یادداشت مؤلف ) :
تا خوی او چنین بود او را به روز و شب
ایزد نگاه دار بود ز آفت زمن.
فرخی.
نگاه دار و معینت خدای باد که هرگز
بجز خدای نباشد نگاه دار معین را.
سعدی.
|| ضابط. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) نگاهبان محافظ حافظ حامی : که او را کسی برین جایگاه آورده است او را نگاهدار باشد ...

فرهنگ عمید

= نگهدار

مترادف ها

stayer (اسم)
حائل، نگاهدار، کسی یا چیزی که توقف میکند

پیشنهاد کاربران

بپرس