نگارین


مترادف نگارین: مزین، منقش، منقوش، نقش دار، دلبر، محبوب، معشوق

معنی انگلیسی:
painted, dyed, beautiful mistress, [o.s] painted or dyed

فرهنگ اسم ها

اسم: نگارین (دختر) (فارسی) (تلفظ: negārin) (فارسی: نگارین) (انگلیسی: negarin)
معنی: زیبا، آراسته، مزین، آرایش شده، حنا بسته، ( به مجاز ) دلنشین، دل آویز، ( به مجاز ) معشوق زیباروی
برچسب ها: اسم، اسم با ن، اسم دختر، اسم فارسی

لغت نامه دهخدا

نگارین. [ ن ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به نگار. ( آنندراج ). || زیبا چون نگار. چون بت. ( یادداشت مؤلف ). آراسته. شاداب و خوش آب ورنگ :
به خبر دادن نوروز نگارین سوی میر
سیصدوشست شبانروز همی تاخت به راه.
فرخی.
به برگ سبز چنان شادمانه بود درخت
که من به روی نگارین آن بت فرخار.
فرخی.
نگارین رخش را به ناز و به نوش
نوآیین دلش را به فرهنگ و هوش.
نظامی.
حاجت به نگاریدن نبود رخ زیبا را
تو ماه پری پیکر زیبا و نگارینی.
سعدی.
حیف است چنین روی نگارین که بپوشی
سودی به مساکین رسد آخر چه زیانت.
سعدی.
عرقت بر ورق روی نگارین به چه ماند
همچو بر صفحه گل قطره باران بهاری.
سعدی.
مرا چو روی نگارین خود دگر بنمای
که با فراق تو با روی او کناره کنم.
میرحسن دهلوی ( از آنندراج ).
|| آرایش شده. زینت کرده شده.( ناظم الاطباء ). بانگار. به نگار. منقش. صاحب نقش. مذبر. ( یادداشت مؤلف ). پرنقش ونگار :
همه عالم ز فتوح تو نگارین گشته ست
همچو آگنده به صد رنگ نگارین سیرنگ.
فرخی.
وآن پَرّ نگارینْش بر او بازنبندند
تا آذرمه بگذرد و آید آزار.
منوچهری.
گشت نگارین تذرو پنهان در مرغزار
همچو عروس غریق در بن دریای چین.
منوچهری.
به دانائی توان رستن ز ایام
چو آن مرغ نگارین رست از آن دام.
نظامی.
نگارین مرغی ای تمثال چینی
چرا هر لحظه بر شاخی نشینی.
نظامی.
نگارین پیکری چون صورت باغ
سرش بکر از لگام و رانش از داغ.
نظامی.
|| بزک کرده. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به شواهد معانی قبل شود. || معلم. ذواعلام. ( یادداشت مؤلف ). || نگاربسته. حنابسته :
مراپلنگ به سرپنجه ای نگار نکُشت
تو می کشی به سر پنجه نگارینم.
سعدی.
نگارینا به شمشیرم چه حاجت
مرا خود می کشد دست نگارین.
سعدی.
فی الجمله شربت از دست نگارینش بگرفتم. ( گلستان ).
دلم فشرده آن پنجه نگارین است
مخمسی که به دل ناخنی زند این است.
مخلص کاشی ( از آنندراج ).
چون به خون رنگین نباشد پنجه مژگان من
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

(صفت ) منسوب به نگار : ۱ - نقاشی شده . ۲ - رنگ شده : بی تابی دل افزود از دست نگارینش دریا نشود ساکن از پنجه مرجانها . ( صائب .فرنظا. ) ۳ - آرایش شده مزین : فی الجمله شراب ازدست نگارینش برگرفتم و بخوردم . ۴ - ( اسم ) معشوق محبوب .

فرهنگ معین

(نِ ) (ص نسب . ) ۱ - هرچیز رنگ آمیزی شده و آرایش شده . ۲ - محبوب ، معشوق .

فرهنگ عمید

۱. رنگین، هر چیز رنگ آمیزی شده.
۲. آرایش شده، نقش دار: حاجت به نگاریدن نَبوَد رخ زیبا را / تو ماه پری پیکر زیبا و نگارینی (سعدی۲: ۶۰۰ ).
۳. (اسم ) [مجاز] معشوق و محبوب خوب رو.

پیشنهاد کاربران

نوشته شده، نگاشته شده
محبوب و معشوق و نقاشی شده

بپرس