چه سغدی چه چینی و چه پهلوی
نگاریدن آن کجا بشنوی.
فردوسی.
بگفت این و پس در دل مصطفی نگاریدش این سوره باصفا.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
با اینهمه از سرشک بر رخ ﷲ الحمد می نگارد.
خاقانی.
|| آراستن. بزک کردن. آرایش کردن. زینت کردن : دگرباره فرودآمد بت آرای
نگارید آن سمنبر را سراپای.
( ویس و رامین ).
این شوی کش سلیطه هر روزی بنگر که چگونه روی بنگارد.
ناصرخسرو.
حاجت به نگاریدن نبود رخ زیبا راتو ماه پری پیکر زیبا و نگارینی.
سعدی.
غلامان دُرّ و گوهر می فشانندکنیزان دست و ساعد می نگارند.
سعدی.
|| صورت بخشیدن. آفریدن : ببیند زاندک سرشت آب و خاک
دو گیتی نگاریده یزدان پاک.
اسدی.
نگارنده دانم که هست از درون نگاریدنش را ندانم که چون.
نظامی.
|| ساختن. ( یادداشت مؤلف ) : نیک و بد این عالم پیش و پس کار او
زودا که تو دریابی زودا که تو بنگاری.
منوچهری ( از یادداشت مؤلف ).
|| نقاشی کردن. ( آنندراج ). نقش کردن. کشیدن صورت و خط. رسم کردن. ( ناظم الاطباء ). تصویر کردن : بر ایوان نگارید چندی نگار
ز شاهان و از بزم و از کارزار.
فردوسی.
نگاری نگارید بر خاک پیش همیدون به سان سر گاومیش.
فردوسی.
نگار سکندر چنان هم که بودنگارید وز جای برگشت زود.
فردوسی.
و گر آزر بدانستی تصاویرش نگاریدن نه ابراهیم از آن بدعت بری گشتی نه اسحاقش.
منوچهری.
صورنگار حدیثم ولی هر آن صورت که جان در او نتوانم نهاد ننگارم.
خاقانی.
هر آن صورت که صورتگر نگاردنشان دارد ولیکن جان ندارد.
نظامی.
بر این گوشه رومی کند دستکاربر آن گوشه چینی نگارد نگار.
نظامی.