چندان نگار دارد رویش که هر زمان
حیران شود نگارگر اندر نگار او.
فرخی.
با حله ای بریشم ترکیب او سخن با حله ای نگارگر نقش او زبان.
فرخی.
چو جامه نگارگر شود هوانُقَطّ زر شود بر او نقای او.
منوچهری.
نگارگر فلک جادوی بهارآرای بهاری آورد اینک چو صدهزار نگار.
مسعودسعد.
باد صبا نگارگر بوستان شده ست در بوستان چگونه توان بود بی نگار.
امیرمعزی ( از آنندراج ).
نسخه چشم و ابرویت پیش نگارگر برم گویمش اینچنین بکش صورت قوس و مشتری.
سعدی.
|| بت ساز. بتگر : خِرَد و جان بود نگارپرست
تا چنوئی نگارگر باشد.
مسعودسعد.