وزرا و امرا را ای صدر
نیست از خدمت صدر تو نکیر.
سوزنی.
|| دیگرگونی و برگردیدگی حال. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || ( اِ ) عذاب بزرگ. ( ترجمان علامه جرجانی ص 101 ). || ( ص ) حصن نکیر؛ قلعه استوار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). حصین. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || امر نکیر؛ کار شدید صعب. ( از اقرب الموارد ). کار بد. ( دهار ) ( فرهنگ خطی ). || ( مص ) ناشناختن. ( از منتهی الارب ). نَکَر. نُکْر. نکور. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). نَکْر. ( متن اللغة ). رجوع به نکر شود.نکیر. [ ن َ ] ( اِخ )نام فرشته پرسنده در گور. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رفیق و مصاحب منکر. نکیر و منکر؛ نام دو فرشته که در گور به سراغ مرده آیند و از دین و اعمال او سؤال کنند. ( از یادداشتهای مؤلف ). همکار منکر. یکی از نکیرین. و رجوع به منکر و نکیرین شود :
مال خدایگان بستاند به عنف و کره
از دست منکرانی چون منکر و نکیر.
فرخی.
از خویشتن بپرس در این گور خویش توجان و خِرَد بس است تو را منکر و نکیر.
ناصرخسرو.
به زیر خاک ملقن تو باش وقت سؤال که تا صواب رود پاسخ نکیر مرا.
سوزنی.
ز دانندگان بشنو امروز قول که فردا نکیرت بپرسد به هول.
سعدی.