در نکوهیدن کسان دارد
صد زبان و به عیب خود اخرس.
ابوالمؤید.
دیگر روز ضحاک که امیر دمشق بود از مردمان بیعت خواست از بهر عبداﷲبن زبیر و بر منبر شد و یزید را بنکوهید و بسیار دشنام داد. ( ترجمه طبری بلعمی ). مردمان گرد آمدند پس [ قتیبه ] برخاست و خطبه کرد و خدای را ثنا کرد و ایشان را دیگرباره نکوهید و جفا کرد و سخن های درشت گفت. ( ترجمه طبری بلعمی ). خالد... گفت ای مردمان شما را معلوم است که پدرم چه نیکوئی کرد به جای ضحاک و امروز او را دشنام می دهد و می نکوهد و مرا می ستاید. ( ترجمه طبری بلعمی ).بترسیدم از کردگار جهان
نکوهیدن کهتران و مهان.
فردوسی.
که این را منش بود و دیگر نبودیکی را نکوهید و دیگر ستود.
فردوسی.
کنم من هرّه را جلوه نکوهم شلّه را زیراکه هرّه درخور جلوه است و شلّه درخور جلّه.
عسجدی.
گرْش بنکوهی ندارد شرم و باک ورْش بنوازی نیابی زو ثواب.
ناصرخسرو.
مر مرا گوئی چون هیچ برون نائی چه نکوهیم که از دیو گریزانم.
ناصرخسرو.
جهود را چه نکوهی که تو به سوی جهودبسی نغام تری زآن که سوی توست جهود.
ناصرخسرو.
و به زیر علم گودرز پیران را کشته یافت ، شکرگذاری کرد و او را بنکوهید. ( فارسنامه ابن بلخی ص 46 ). صاحب زبان بر وی دراز کرد و به نامه ها وی را نکوهید. ( نوروزنامه ).بیشتر بخوانید ...