نکوهش رسیدی به هر آهوئی
ستایش بد از هر هنر هر سوئی.
بوشکور.
ستایش خوش آمَدْش بر هر هنرنکوهش نیامَدْش خوش ز ایچ در.
بوشکور.
به مدحت کردن مخلوق روی خویش بشخودم نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم.
کسائی.
به نادانی آن کس که خستو شودز دام نکوهش به یک سو شود.
فردوسی.
همی سر ز یزدان نباید کشیدفراوان نکوهش نباید شنید.
فردوسی.
مرا خودبه گیتی نکوهش بودهمان پیش یزدان پژوهش بود.
فردوسی.
این کس ما را با جواب نامه بازگردانیده شود بر قاعده ای که دل ما قرارگیرد تا نکوهش کوتاه گردد. ( تاریخ بیهقی ص 499 ).کسی کش نه ترس از نکوهش نه غم
کند هرچه رای آیدش بیش و کم.
اسدی.
همه خوی و کردار او را ستای همان دشمنش را نکوهش فزای.
اسدی.
توئی سزای نکوهش نکوهشم چه کنی ندیده کاری هرگز کسی بدین سیهی.
ناصرخسرو.
نشاید نکوهش مر او را که یزدان در این کار اسرار بسیار دارد.
ناصرخسرو.
ز دانا بس است این نکوهش مر او راکه او را نه دانا نه سالار دارد.
ناصرخسرو.
و نکوهش مردمان او رااز راه حق بازندارد. ( کلیله و دمنه ).وگر سختت آمد نکوهش ز من
به انصاف بیخ نکوهش بکن.
سعدی.
بیشتر بخوانید ...