نکوه

/nekuh/

لغت نامه دهخدا

نکوه. [ ن ِ ] ( نف مرخم ) فاعل نکوهش باشد که به معنی عیب جوینده و بدگوینده است. ( برهان قاطع ) ( از آنندراج ). آنکه عیب جوئی می کند و بد میگوید و تهمت میکند. ( ناظم الاطباء ). اسم فاعل مرخم است از نکوهیدن. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). مخفف نکوهنده. ( یادداشت مؤلف ). به صورت مزید مؤخر با بعض کلمات آید به معنی نکوهنده : بخیل نکوه. دهرنکوه. گیتی نکوه . || ( فعل امر ) صیغه امر به معنی عیب جوئی و بدگوئی کن. ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ) :
به نکوهش مکن درونها ریش
خویشتن را نکوه از همه بیش.
کسائی.
رجوع به نکوهیدن شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) در ترکیب بجای [نکوهنده] آید : بخیل نکوه گیتی نکوه : همه کارشاهان گیتی نکوه زرای وزیران پذیرد شکوه . ( نظامی .گنجینه .۱۵۸ ) توضیح مرحوم وحید در صفحه مذکور ترکیب [ گیتی نکوه ] را بمعنی سرکوبی و چیرگی آوردهاما بمعنی غلبه کننده بر گیتی است .

فرهنگ عمید

۱. = نکوهیدن
۲. نکوهنده، سرزنش کننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): بخیل نکوه، گیتی نکوه.

پیشنهاد کاربران

بپرس