تو چندان که باشی سخن گوی باش
خردمند باش و نکوگوی باش.
فردوسی.
با مردم نکوگوی دژم مباش. ( منتخب قابوسنامه ص 43 ).چون وصل نکورویان مطبوع و دل انگیز
چون لفظ نکوگویان مشروح و مفسر.
ناصرخسرو.
یا نکوگوی باش یا ابکم.سنائی.
مغی را که با من سر و کار بودنکوگوی هم حجره و یار بود.
سعدی.
نکوگویان نصیحت می کنندم ز من فریاد می آید که خاموش.
سعدی.
|| که نام دیگران را به نیکی برد. که محاسن و نیکی های دیگران را بیان کند. مقابل بدگوی : چو آنکس نباشد نکوگوی من
که روشن کند عیب بر روی من.
سعدی.
یکی خوب کردار و خوش خوی بودکه بدسیرتان را نکوگوی بود.
سعدی.