نکو سیرت

لغت نامه دهخدا

نکوسیرت. [ ن ِ رَ ] ( ص مرکب ) نیکوسیرت.نیک روش. که سیرت او خوب و پسندیده است :
نکودل است و نکوسیرت و نکومذهب
نکونهادو نکوطلعت و نکوکردار.
فرخی.
نکودلی و نکومذهب و نکوسیرت
نکوخوئی و نکومخبر و نکومنظر.
فرخی.
بدین کریمی و آزادگی که داند بود
مگر امیرنکوسیرت نکوکردار.
فرخی.
نکوسیرتش دید و روشن قیاس
سخن سنج و مقدارمردم شناس.
سعدی.
نکوسیرت بی تکلف برون
به از نیک نام خراب اندرون.
سعدی.
گر آنها که می گفتمی کردمی
نکوسیرت و پارسا بودمی.
سعدی.

فرهنگ فارسی

نیکو سیرت . نیک روش . که سیرت او خوب و پسندیده است .

پیشنهاد کاربران

بپرس