هرآنکو نکورای و دانا بود
نه زیبا بود گرنه گویا بود.
اسدی.
|| نیک خواه. نکواندیش. خیرخواه. مشفق : اگر با بیدلان هستی نکورای
منم بیدل یکی بر من ببخشای.
( ویس و رامین ).
مجنون ز حدیث آن نکورای از جای نشد ولی شداز جای.
نظامی.
نکورای چون رای را بد کندخرابی در آبادی خود کند.
نظامی.
چنین گفت آن نکورای نکوروکز آن آمد خلل در کار خسرو.
نظامی.