نکنده

لغت نامه دهخدا

نکنده. [ ن ِ ک َ دَ / دِ ] ( اِ ) بخیه. ( فرهنگ خطی ). بخیه و آجیده جامه و سوزنی را گویند. ( انجمن آرا ). بخیه دورادور. آژده. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به نگنده شود :
چون دست همتم بود آجیده نیمچه
عرض نکنده هاش پریشان فراخ و تنگ.
نظام قاری.
- نکنده زدن ؛ بخیه زدن. آجیده کردن : شِطاب ؛ آنچه بدان نکنده زنند گلیم را از پشم و جز آن. ( منتهی الارب ).التضریب ؛ نکنده زدن. ( مجمل اللغة ) ( از منتهی الارب ) ( تاج المصادر ).
- نکنده کردن ؛ تشریج. دوردور بخیه زدن جامه را. کوک زدن. کوک کردن. استیشام. آژدن. خال کوفتن. قلاب دوزی کردن. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به نگنده شود.
- نکنده کرده ؛ قلاب دوزی. ( یادداشت مؤلف ): ژند؛ جامه ای باشد که قلندران پوشند از لباس نکنده کرده. ( یادداشت مؤلف ) ( از فرهنگ رشیدی ).

فرهنگ فارسی

۱ - (اسم ) آجیده شده (جامه ) بخیه کرده ( سوزنی ). ۲ - آنچه در زمین و غیره پنهان کنند دفینه . ۳ - دفن شده چال شده .
بخیه . بخیه و آجید. جامه و سوزنی را گویند . بخی. دورادور . آژده .

پیشنهاد کاربران

بپرس