نکع
لغت نامه دهخدا
نکع. [ ن َ ک َ ] ( ع مص ) رفتن پوست بینی کسی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). فهو انکع و نکع و هی نَکْعاء. ( متن اللغة ). رجوع به انکع و نیز رجوع به نَکِع شود.
نکع. [ ن ُ ک َ ] ( ع اِ ) رنگ سرخ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( از المنجد ). || ( ص ) مرد سیاه به سرخی مایل. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( از المنجد ). مرد احمر اقشر. ( متن اللغة ). نَکْع. نَکِع. ( ناظم الاطباء ).
نکع. [ ن ُ ک ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ نَکوع. رجوع به نَکوع شود.
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید