نکع

لغت نامه دهخدا

نکع. [ ن َ ] ( ع مص ) شتابانیدن کسی را از کار، یا رد نمودن و دور ساختن آن را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( از المنجد ). || سستی کردن در حاجت. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). نکول کردن و سستی کردن در حاجت. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || تیره عیش گردانیدن به شتابانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). تیره گردانیدن عیش کسی را به شتابانیدن. ( ناظم الاطباء ). منغص گردانیدن عیش کسی را با شتابانیدن او. ( از اقرب الموارد ). || پشت پا بر کون کسی زدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). پشت پا زدن بر کسی. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( از المنجد ). || بند کردن حق کسی را از وی . ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). حبس کردن و بازگرفتن حق کسی را از او. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( از المنجد ). || دادن حق کسی را . ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || به دوشیدن سختی کردن بر ستور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). در دوشیدن بر ستور سختی کردن . ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). تَنْکاع. ( منتهی الارب ) ( متن اللغة ). || مانَکَعَ؛ مازال .( متن اللغة ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). مانَکَعَ علی کذا؛ همیشگی نمود بر آن. ( منتهی الارب ).

نکع. [ ن َ ک َ ] ( ع مص ) رفتن پوست بینی کسی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). فهو انکع و نکع و هی نَکْعاء. ( متن اللغة ). رجوع به انکع و نیز رجوع به نَکِع شود.

نکع. [ ن ُ ک َ ] ( ع اِ ) رنگ سرخ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( از المنجد ). || ( ص ) مرد سیاه به سرخی مایل. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( از المنجد ). مرد احمر اقشر. ( متن اللغة ). نَکْع. نَکِع. ( ناظم الاطباء ).

نکع. [ ن ُ ک ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ نَکوع. رجوع به نَکوع شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس