چه می دارد بدین گونه معلق گوی خاکی را
میان آتش و آب و هوا و تندر و نکبا.
ناصرخسرو.
هر پیل که ران تو برانگیخت به حمله با تازش صرصر شد و با گردش نکبا.
مسعودسعد.
اندر تک دورتاز چون صرصردر جولان گردگرد چون نکبا.
مسعودسعد.
همچو نکبا از این و آن مربای همچو نرگس در این و آن منگر.
سنائی.
یادش آید که به شروان چه بلا برد و چه دیدنکبتی کآن پشه و باشه ز نکبا بینند.
خاقانی.
منجنیق صد حصار است آه من غافل چراست شمعشان زین منجنیق صدمت نکبای من.
خاقانی.
خصمت ز دولت بی نوا وآنگه درت کرده رهاچشمش به درد و توتیا بر باد نکبا داشته.
خاقانی.
و چون صرصر و نکبا در سبسب و بیدا رفتن ساخت. ( سندبادنامه ص 58 ). اگر در نواحی چین نکباء نکبتی هائج می شود غبار غوغاء آن باز سر و ریش اهل کرمان می آورد. ( المضاف الی بدایعالازمان ص 38 ). و رجوع به نکباء شود.